42

1.1K 208 29
                                    

- حالا میتونی بهم اعتماد کنی؟

- تو بابت حرفایی که زدی مطمئنی؟

تونی کمی از قهوه اش مزه کرد و چشمکی زد:

- به اندازه ای که مطمئنم الان روزه

پری سری تکون داد و به صندلیش تکیه داد:

- اگه این راهیه که من به هدفم میرسم پس اینکه کی قراره قربانی کی بشه مهم نیست...بیا براش بجنگیم

تونی با شنیدن موافقت پری لبخندی زد و سری تکون داد؛ قطعا هردوشون کنار هم خیلی کارا میتونستن کنن و این تازه شروع همکاریشون بود.
همکاری‌ای که پایانش قرار نبود مثل همیشه باشه...

- کی با کریس قرار بزارم؟
تونی با شنیدن سوال پری از افکارش بیرون اومد و فنجون قهوه رو روی میز برگردوند:

- هر چی زودتر بهتر ! دس ضربه ی اولش رو به کریس زده و الان میخواد هرطور شده یه تهدیدی برای دس داشته باشه و چی بهتر از پسر گمشده‌اش؟؟؟

- بعدش با مدارک چیکار میتونم کنم؟
با درموندگی زمزمه کرد. چرا هرچی جلوتر میرفت زندگی عجیب تر و سخت تر میشد؟ الان که تا این حد به هدفش نزدیک شده بود براچی باید انقدر گیج میشد؟

- هرکار که میخوای؟ میتونی باهاش به هرچی که میخوای برسی چون سایمون حسابی برای اونا باج میده

پری با ناباوری نگاش کرد؛ این حجم از کثافت بودن تونی رو نمیتونست باور کنه! هرچی نبود زین یه زمانی دوست پسرش بوده!!!

- تو چی؟ با این کار به چی میخوای برسی؟

- کسی نمیفهمه تو یا من این اطلاعات رو به سایمون دادیم پس به کی شک میکنن؟ لیام...هرچی نباشه خیلی نگذشته از وقتی که لیام با زین بی دلیل کات کرده

کمی صندلیشو جلو کشید و به پری نزدیک تر شد:
- خوب میدونم چی تو سرت میگذره...بیا همه چی رو بریز دور ، بعد از قرار امروزت بعد گرفتن مدارک کنار هم جشن میگیریم و تموم این چیزا رو فراموش میکنی...پری... بهم نگاه کن
دستشو زیر چونه اش گذاشت و وادارش کرد نگاش کنه:
- قول میدم وقتی مدارک رو تو دستات بگیری تموم صحنه های دردناک زندگیت فراموش بشن قول میدم حس انتقامی که یه عمر زندگیت‌و سوزونده خاموش بشه و به آرامش برسی

پری سرشو عقب کشید و با اخمایی که هر لحظه عمیق تر از قبل میشد غرید:
- من تا وقتی با دستای خودم خرخره ی کریس‌و درنیارم به آرامش نمیرسم

تونی سری از روی ناامیدی تکون داد و آروم پری رو توس بغلش کشید،سرشو روی شونه اش گذاشت و آروم موهاشو نوازش کرد:
- الان فقط باید آروم باشی این نفرت...

- طوری حرف نزن که انگار چیزی از زندگی من میدونی تونی...تو هیچی نمیفهمی

پری با حرص وسط جمله ی تونی پرید و خواست ازش جدا بشه، ولی فشار دست تونی بیشتر بود و خودشم اصراری به جدا شدن ازش نداشت:
- من تو زندگیت نبودم ولی به اندازه ی کافی ازش اطلاعات دارم...من به اندازه تموم سالای تنهاییم تو زندگی تک تکتون رفتم و ازشون خبر دارم...الانم اگه راهی جلوی پات میزارم مطمئن باش به ضررت نیست بهم اعتماد کن

far from love [Z.M]°•°[L.S]Where stories live. Discover now