Chapter 58

278 29 0
                                    

Melinda's POV

مکث طولانیش فقط بیشتر پشیمونم میکرد.
این دیگه … اوه خدای من … دارم عقلم رو از دست میدم یا کنترل زبونم رو؟!

هنوز هم همون طور ایستاده بود.
«اون میره … مسلما میره چون _»
اما با برگشتنش، برخلاف تصورم رو ثابت کرد. این … انتظارش رو نداشتم!

بدون حرف به دیوار پشت سرش تکیه داد و همون فاصله رو حفظ کرد.
نمیدونم …شاید همین که از هم دور تر باشیم بهتر باشه چون … مطمئنم حالت صورتم برای لو دادن تعجبم کافیه!

میتونستم نگاه خیره اش روی خودم رو احساس کنم.
نمیدونم چرا توی اون لحظه آدرنالین خونم آنقدر بالا اومده بود که بدون هیچ فکری باهاش حرف میزدم، در قبال اون باید همیشه محتاط باشی اما … واقعاً هیچ ایده ای ندارم چرا:

' بهم گفتی یه روز به جای دوباره خوندن صفحه ام، صفحه ی جدید رو انتخاب میکنم '

و مکث نسبتا طولانی تا جمله ی بعدیم داشتم.

' و منم همین کار رو کردم اما یک سوال ازت دارم!'

سرم بالا اوردم و مستقیما بهش نگاه کردم. سوالی که میخواستم همیشه ازت بپرسم هری  :

' چرا … چرا باید صفحه های قبلی و بعدی میسوختن؟ '

( خوب فکر کنم متوجه منظورم شدید اما اگه نه، ملیندا داره اینجا به این اشاره میکنه که هری همیشه بهش میگفته قراره روزی این تظاهر کردن ها تموم بشن و مجبوره با شرایط دیگه ای رو به رو شه.  و ملیندا حالا داره ازش میپرسه برای این که با اون شرایط و چیزهای جدید رو به رو بشم چه لزومی بود که گذشته و آینده ام از بین برن؟!
در واقع داره میگه که با ورود هری به زندگیش که همون مرحله ی جدید بود و با رفتنش، دیگه ملیندای قبلی وجود نداشت و آینده ی خاصی هم نداشت)

لرزش صدام به خوبی مشخص اما محز رضای فاک این قطعا آخرین چیزی بود که بهش اهمیت میدادم.

باز و بسته شدن لب هاش حالا که داخل قسمت روشن تر اتاق ایستاده بود، رو می دیدم.

' و لطفا برای یک بار هم که شده هرچیزی لعنتی رو به سرنوشت و تقدیر ربط نده! '

نمیدونم بالاخره چقد طول کشید تا به حرف بیاد.

" اونا فقط محو میشن اما اگه سوختن، باید دلیلش رو از خودت بپرسی "

( نمیدونم دقیقا چرا دارم هی هر جمله رو ترجمه میکنم 😐 اما فکر کنم بهتر منظورم رو جوری که میخوام متوجه بشید.
اینجا هری داره میگه گذشته و آینده ات کم کم محو میشن وقتی که توی حال زندگی میکنی اما اگر کاملا هردوشون از بین رفتن مقصر خودتی!)

الان داری میگی فقط من مقصرم، واقعاً هری؟! این تنها چیزیه که میگی؟!

" و در آخر مزه ی بدی رو روی زبونت باقی میزارن اما یادآور خوبیه نه؟! "

Melinda // H.SWhere stories live. Discover now