New Home?

954 164 49
                                    

×بهم گفت سریع انجامش بدی چون که بعد از نیم ساعت میاد و میبرتت و اهمیت هم نمیده که وسایلتو جمع کردی یا نه!

وقتی اینارو گفت سریع رفت بیرون. جین هیون خیلی برای جونگکوک خوشحال بود که بالاخره صاحب یه خونواده شده. اما حس اینکه دیگه قرار نیست ببینتش باعث میشد که گریش شدید تر شه. خب آره وقتی از اتاق جونگکوک اومد بیرون زد زیر گریه.

جونگکوک هنوزم هنگ بود کودوم اوسکلی اومده اونو به فرزندخوندگی گرفته. سعی کرد خودشو جمعو جور کنه و وسایلشو جمع کنه. وسایل زیادی نداشت. شاید لباساش که یه چمدون بیشتر نمیشد و گوشی و دوچرخشو و کیفشو و صد البته بالش تهیونگ. اون این بالشو مثل جونش دوست داشت.

حاظر بود گوشیشو نبره ولی این بالش همراهش باشه.

در عرض 10 دقیقه لوازمشو جمع کرد و از اتاق بیرون رفت.

جین هیون رو دید که داره با یه مرد کت شلواری مو مشکی حرف میزنه. از پشت خیلی آشنا بود. با فکر کردن فهمید که شبیه همونیه که تو اتاق جین هیون دیده. ولی اینبار اون مرد مو آبی کنارش نبود.

جین هیون ک چشمش به جونگکوک افتاد براش دست تکون داد و رو به اون مرد گفت:

×ایناهاش اینم جونگکوک...

مرد مو مشکی سمت جونگکوک برگشت و بهش نگاه کرد. تعظیم کرد و گفت:

×جونگکوک شی. من کیم سوکجین هستم. معاون شخصی شما. ازتون میخوام که با من به ماشین بیاید و وقتی به عمارت رسیدیم راجب همه چیز براتون توضیح میدم.

جونگکوک که گیج شده بود سری تکون داد.

+فقط میشه یه چیزی به نونا بگم؟

جین لبخندی زد و جواب داد:

×البته. من بیرون منتظر میمونم.

وقتی جین با وسایلش از در بیرون رفت جونگکوک سریع برگشت سمت جین هیون و بهش گفت:

+نونا! توکه گفتی خدمت کاره.

جین هیونم بهش چشم غره رفت و گفت:

×من از کجا میدونستم که اینا برا بچه هاشون معاون استخدام میکنن.

جونگکوک نفس عمیقی کشید و دوباره پرسید:

+نمیشه بهم بگی اسم سرپرستم چیه؟

جین هیون رنگ نگاهش تغییر کرد و با لحن عجیبی گفت:

×ازم خواست نگم بهت. بهتره بری. منم باهات در ارتباطم و بهت زنگ میزنم. میدونی که دلم برات تنگ میشه.

وقتی آخرین جملشو گفت جونگکوک محکم بغلش کرد و گفت:

+نونا! بابت تمام این 23 سالی که ازم مراقبت کردی ازت ممنونم. هیچوقت نمیتونم جبرانشون کنم.

جین هیون ک نمیخواست بیشتر احساساتی شه جونگکوک از بغلش در آورد زد پس سرش.

×برا من ادا بچه خوبارو درنیار نمیخوای بری اونرو آب که منم جونکیو رو هروقت تونستم مجبور میکنم برسونه پیشت. حالا ام برو جناب سوکجین خوان منتظره.

جونگکوک که دید نوناش دوباره خود قبلیش شده لبخند زد و بالش تهیونگو تو بغلش گرفت و از در رفت بیرون.

جین رو دید که کنار لیموزین منتظرشه.

+سوکجین شی. ببخشید منتظرت گذاشتم.

×جین صدام کنین آقای کیم.

جونگکوک یه لحظه جا خورد.

+کیم؟

×بله فامیلی جدیدتون.

جونگکوک که از داشتن فامیلی اونم برای خودش خرذوق شده بود لپاشو باد کرد.

جین در لیموزینو براش باز کرد و جونگکوک با چندثانیه مکث تو لیموزین نشست.

وقتی ماشین حرکت کرد برای جین هیون از پشت شیشه دست تکون داد اما خب حتما یادش نبود که شیشه های لیموزین دودین.

تو لیموزین همه جارو با چشمام دید میزد.

با فکر به اینکه دیگ فامیلی داره یه سوالی به ذهنش اومدم.

+جین شی من میتونم شناسناممو ببینم؟

جین به آرومی سمت جونگکوک برگشت و بهش جواب داد:

×نه جناب کیم. ارباب گفتن که خودشون شناسنامتون رو بهتون میدن.

+اممم دلیل خاصی داره؟

×من هیچ اطلاعی ندارم. ببخشید.

جونگکوک که جواب بدرد بخوری گیرش نیومد بقیه راه رو ساکت شد.

نزدیک خونه یا به قول جین عمارت که شدن جونگکوک فقط دهنش 4 متر وا شد.

+وقتی از داخل ماشین اینقد بزرگه از روبرو چقدره؟

اینو زیر لب با خودش گفت.

وقتی ماشین یه گوشه پارک کرد جین سریع پیاده شد و در سمت جونگکوک رو باز کرد.

حونگکوک که پیاده شد مغزش فقط در حال آنالیز بود. اونا جلوی یه باغ بزرگ با انواع و اقسام گل ها که جونگکوک به یقین میتونست بگه هیچکودومشون رو تشخیص نمیده.

جین با دستش بهش راهنمایی کرد و اونو به در جلوی عمارت بود.

جونگکوک با دیدن اون عمارت فقط یه چیز میتونست بگه....

(یا جد بنگ شی هیوک! این عمارته یا قصر؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟)

************************

خب خب سلام😸میدونم که دیر آپ شد و خیلی کم بود☺

من تازه امروز نت گیر آوردم و تونستم تایپ کنم.

دگیر امتحانا ام که هستم.

ول قول میدم که پارت بعدی بیشتره☺💜

و لطفا ووت بدین سایلنت ریدرای عزیز😐

من میبینم ووت ندارم اشتیاقم برا نوشتن از بین میرع ._.

❤Years without you❤Onde histórias criam vida. Descubra agora