Ok I'm Relax!

1.6K 257 87
                                    

-یعنی واقعا بعد 10 سال منو یادت رفت؟؟؟

با این جملش من فقط دنبال افق میگشتم که برم و توش محو شم.....

شوخی میکنین دیگه؟؟؟؟

یعنی واقعا اینی که جلوم وایساده تهیونگ هیونگ خودمه؟؟؟؟

از تعجب دهنم وا مونده بود!

من هر نوع برخوردیو بعد این ده سال تصور کرده بودم جز این یکی.....

وقتی دید حرکتی نمیکنم انگار که ازم نا امید شده پوفی کشید و بغلم کرد و سرمو گذاشت رو شونش.

کنار گوشم گفت:

-دلم برات تنگ شده بود کوکی....

وات ده فاک....

من واقعا نمیدونم الان چیکار کنم؟؟؟؟؟!!!

بغلش کنم؟؟؟خو آره دیگه وقتی بغلت کرده باید به صورت متقابل باید بغلش کنم دیگهه...(وات ._.؟درکت نمیکنم ._.)

دستامو دور کمرش گذاشتم و یزره فشارش دادم.

تهیونگ منو یزره عقب داد و تو چشمام نگاه کرد.

-چجوری میتونی بعد ده سال همچین عکس العملی نشون بدی؟؟مثلا قرار بود رمانتیکش کنم...

وقتی گفت قرار بود رمانتیکش کنه کم کم آنتنای مغزم تازه به کار افتاد.

یاد آخرین دیدارمون و حرفاش افتادم.....وای شت شب قبلش...... و اینگونه بود که از من جز یه گوجه قرمز جلوی تهیونگ چیزی نمونده بود.......(ما گوجمون تموم شده میای ب جا گوجه ازت ت املت استفاده کنم؟😹ساری پارازیت😹😹)

تهیونگ باز دید من هیچ حرکتی از خودم نشون نمیدم از جاش پاشد و دستاشو تو موهاش کشید و یه هوف نچندان آروم کشید.

خو من چیکار کنم که واقعا نمیدونم تو این وضعیت باید چیکار کنم؟؟؟؟(کوک سیریسلی؟؟؟جاست بی ریلکس ._.)

همین فکرمو بلند بلند گفتم.

+خدایی نمیدونم باید تو این وضعیت چیکار کنم.....

تهیونگ لبخندی زد و بهم جواب داد:

-خودتو ازیت نکن ازت انتظار زیادی نداشتم حق داری که تو این وضعیت ندونی چیکار کنی...خب میخوام همه چیو برات تعریف کنم...قول میدی که گوش بدی؟

با سر تایید کردم و اجازه دادم که حرفاشو بزنه...

د.ا.ن سوم شخص:

تهیونگ که تایید از طرف جونگکوک رو دریافت کرد رفت و کنارش رو کاناپه نشست.

دستاشو رو دستای جونگکوک گذاشت شروع کرد به توضیح دادن:

-خب باید یادت بیاد که بهت گفته بودم که تو اولین فرصت میام سراغت...و خب بعد 10 سال اولین فرصتش برام پیش اومد که البته همش با کمک نامجون هیونگ بود.بعد از اینکه تولد 25 سالگیم گذشت با نامجون هیونگ در به در دنبال یه آشنا تو بهزیستی بودیم که بتونم راحت به سرپرستی بگیرمت.اولش نامجون هیونگ میخواست سرپرستیتو قبول کنه ولی با یه عالمه خواهش قبول کرد که من سرپرستت شم.که تا دوهفته پیش با جین هیون نونا ملاقات کردمو اون شرایطو برام توضیح داد و من به طور رسمی امروز سرپرستیتو به عهده گرفتم... میدونم گیج کنندس که تو آخرین دیدارمون بهت اعتراف کردم و الانم یه جورایی پدرت به حساب میام ولی خب..

یه پوزخند شیطونی زد و به جونگکوک خیره شد..

-میتونی ددی صدام بزنی..!

و البته که ازون لبخندای مستطیلی زد....

جونگکوک تو دلش برای طرز تفکرش درباره این که میگفت شاید قراره ددی صداش بزنه و درست در اومده بود به خودش افتخار میکرد.

خب آره بین این همه حرفای مهم تهیونگ فقط این تیکش توجهشو جلب کرده بود....

تهیونگ که واقعا از دست این بی اهمیتیای جونگکوک کلافه شده بود اخمی کرد و بهش گفت:

-تو واقعا چیزی نمیخوای بگی؟؟

و این جونگکوک بود که خوی کرم ریزش خودشو داشت نشون میداد. با دستاش موهاشو بالا داد و با یه حالتی که سعی میکرد سکسی باشه گفت:

+من چیزی ندارم بگم..مگر اینکه تو چیزی بخوای بشنوی ددی؟؟؟(و بعلههههه ._. عای لاو ددی کینک ._. اصن ددی کینک ایز ده رِوِلِیشن ._.)

تهیونگ که ازین حرکت جونگکوک همچینم بدش نیومد سرشو برد نزدیکشو به لباش نگاه کرد...

ده سال برای چشیدن دوباره این لبا لحظه شماری کرده بود...

ده سال بود که با تصورشون خودشو سیر کرده بود و حالا جونگکوک جلوش بود. مردونه تر شده بود ولی هنوزم کوکی کیوت خودش بود.

جونگکوکم که دلش برای تهیونگ تنگ شده بود سرشو نزدیک تر برد و بعد 10 سال لباشون همو لمس کردن..

تهیونگ از اینکه دوباره طمع لبای کوکیشو میتونه حس کنه قلبش تند تند میزد.

تهیونگ کنترل بوسه و دستش داشت ولی جونگکوک به طرز فوق العاده آماتوری بی حرکت مونده بود و به خاطر لمس لبای تهیونگ تو یه دنیای دیگه سیر میکرد.

بالاخره تهیونگ از مکیدن لبای شیرین کوکیش دل کند و به جونگکوک نگاه کرد.

-قراره زندگی جدیدمون شروع شه کوکی...

                *********************

هی گایززز ._. ستی چان ایز بککک

خب خب اگه کوتاه بود ساری واقعا همینم تونستم بنویسم هنر کردم😹🌈

خببب ووت زیاد میخوام اگه ببینم ووت کمه دیرتر آپ میکنم😸🌈

عاها ی چیزی میخواستم ببینم چندتا آیکنیک اینجا پیدا میش...

داشتم آیم اوکی رو گوش میدادم صدای هانبینو ک شنیدم گریم گرفت لنتیT.T

ع ی طرف سونگری ع ی طرفم هانبین

#حال_و_هوای_بد_ی_وای_جی_استن ._.💜

Seti_chan🌈

You've reached the end of published parts.

⏰ Last updated: Jul 02, 2019 ⏰

Add this story to your Library to get notified about new parts!

❤Years without you❤Where stories live. Discover now