خونه‌ی مالیک

638 132 182
                                    

نیویورک/خونه‌ی مالیک

بعد از رفت دیک. زین و دیمین همچنان بهم زل زده بودن و هیچکدومش‌تکون نخورده بودن.

تا اینکه زین بالاخره گاوش‌رو صاف کرد و گفت.

_من... آ... چندتا مداد رنگی و دفتر نقاشی دارم. اما فکر‌نمیکنم‌ توی لیگ آدم‌کشا با اینا خودتو سرگرم میکردی

_من از وقتی چهار‌سالم بود بازی نکردم

دیمین جواب زین رو داد و با همون نگاه جدیش بهش زل زد. زین سری تکون داد و نفس عمیقی کشید.

_درسته. پس خونه‌ی خودته. راحت باش

گفت و بالاخره سمت حال خونش رفت و روی مبل نشست. بعد از یک دقیقه دیمین هم اومد و کنارش نشست و‌ بدون هیچ پلکی بهش خیره شد.

زین خیلی سعی کرد نادیدش بگیره. اما داشت زیر نگاه اون بچه ذوب میشد.

_چیه؟

_کی برای گشت شبانه‌ت میری بیرون؟

_چی؟

_من میدونم تو بلک اسپایدری. پس کی قراره بریم بیرون؟

_من دیگه بلک اسپایدر نیستم

_پس اسپایدرمن

_من اسپایدرمنم نیستم... فقط زین

با این حرفش دیمین با تمسخر بهش خندید و اون براش چشماش رو ریز کرد. اما تصمیم گرفت هیچی بهش نگه. اون فقط یه بچه‌ست.

_باشه... فقط زین مالیک

اونا تا یک ربع دیگه‌ام توی سکوت نشستن تا اینکه دیمین گفت.

_محض اطلاعت، تو آخرین گزینه‌ی گریسون بودی

_منظورت چیه؟

_اون به آدمای زیادی زنگ زد. اما همه بعد از شنیدن "پسر بتمن" قطع کرد.

با شنیدن این حرف چشمای زین یکم نرم شد.

_این اشکالی نداره، من امشب کاره خاصی نداشتم

و دقیقا وقتی که زین داشت با اون پسر احساس همدردی میکرد. اون یه بار دیگه ثابت کرد پسر بتمنه

_مشخصه

زین لباش رو روی هم فشار داد و با یه لبخندی زورکی سمتش برگشت درحالی که اون هنوز بدون هیچ حسی بهش زل زده بود.

_میخوای فیفا بازی کنیم؟

دیمین اخم ظریفی کرد و بعد پرسید.

_فیفا چیه؟

_فوتبال

_چی؟

mask off (Book2)(ziam)Where stories live. Discover now