{Song: Empty notes By Ghostly kisses}
خیلی از آدم ها فراموش نمیکنند
فقط نقش آدم فراموش کرده را
خوب بازی میکنند
-آنا گاواندا
نفس نفس میزد. اونجا داغ بود و بدنش میسوخت. دوده همه جا رو پر کرده بود و سیاهیش دیدش رو مختل میکرد. سعی میکرد هوا رو داخل ریه هاش بفرسته، عمیق دم میگرفت اما تنها چیزی که نصیبش میشد دود بود. خودش رو روی زمین کشید و سعی کرد حرکت کنه. جین کجا بود؟
آخرین چیزی که به یاد داشت این بود که جین به سمت تمین دوید تا متوقفش کنه با هم فاصله ی زیادی نداشتن پس چرا پیداش نمیکرد؟
بالاخره دیدش. با فاصله ازش بیهوش روی زمین بود و بین جرقه های آتیش درست دیده نمیشد. قسمتی از سقف که فرو ریخته بود روی بدنش بود و حرکتش رو مختل میکرد. نامجون خودش رو جلو کشید.
"جـ..جین"
با وحشت صدا کرد اما جین تکون نخورد. نامجون به اطراف نگاه کرد. به نظر نمیرسید اونجا کسی هوشیار یا حتی زنده باشه که بتونه کمکش کنه.
"سوکجین"
بدون اینکه بدونه چرا، عاجزانه صدا کرد. سرش رو پایین برد و روی قفسه ی سینه ی مرد گذاشت تا ببینه وضع حیاتش چطوره. اما ای کاش این کارو نمیکرد چون اون هیچ صدای لعنتی نشنید. قلبش از کار افتاده بود و دیگه نمیتپید.
"جیـ..جینا...جین"
فریاد کشید و سعی کرد بدنش رو از زیر سنگی که روش افتاده بود بیرون بکشه اما موفق نشد. ترجیح میداد همونجا توی آتیش بمیره تا اینکه زنده بیرون بیاد و خاکسترهای جین رو بین آوار اون عمارت تنها بذاره. برای بار آخر فریاد کشید و...
دستی روی شونش قرار گرفت و تکونش داد.
"نامجون بیدار شو"
با وحشت در حالی که نفس نفس میزد روی تخت نشست. دستش رو روی قفسه ی سینش کوبید و سعی کرد هوا رو داخل بکشه.
"جـ..جین"
سرش رو چرخوند. باز هم اون فضای تکراری و دوباره اون دو چهره ی نگران که کنار تخت بیمارستان نشسته بودن.
"بذار من دکترو صدا کنم"
هیچول از جاش بلند شد اما نامجون با ممانعت مچش رو گرفت.
"میخوام برم خونه"
"نامجـ.."
"مشکلی ندارم که بخواین بستریم کنید. میخوام برگردم خونه"
"اون یه آدم بالغه پس بذار خودش تصمیم بگیره"
مومو در حالی که سرشو با تاسف تکون میداد گفت و به هیچول نگاه کرد.
YOU ARE READING
Bruised sky [Yoonmin, Vkook, Namjin Au]~Completed~
Fanfiction🖤آسمان کبود🖤 [کامل شده] [فصل دوم فن فیکشن دریای سیاه] گفت: "بخاطر خودت از تو دست کشیدم،برای اینکه بیشتر آسیب نبینی!" مثل این می موند که تو دریا غرق بشم و آخرین تلاشهاش رو هم برای نجاتم دریغ کنه! چطور میشد بدون اون آسیب نبینم؟ انگار نمی دونست آیند...