20. Take the risk

1.6K 258 927
                                    

{Song: Only one by Zia}

میلیون ها و میلیارد ها آدم در این دنیا هست
و همه‌شان میتوانند بدون تو زندگی کنند،
آخر من بدبخت چرا نمیتوانم؟
-رومن گاری

تقریبا یک هفته گذشته بود و تهیونگ هنوز هم کودکانه خودش رو توی اتاق حبس کرده بود. با کی لج کرده بود؟ احتمالا خودش.

نمیدونست باید چیکار کنه. همه چیز براش گیج کننده شده بود. از برگشتن برادرش و شنیدن حرف هاش درباره ی نقشه ی سهون تا رابطش با جونگکوک که هر روز پیچیده تر از قبل میشد.

فقط ترجیح میداد خودش رو بین برگه های کاریش گم کنه و هر از چند گاهی مقدار کمی از غذایی که جونگیون براش میاورد بخوره تا صرفا زنده بمونه.

به ساعت روی میزش نگاه کرد و با انگشت های شست و اشارش روی چشم هاش کشید. نزدیک هفت ساعت بی وقفه پشت میز نشسته بود و کار میکرد. باید یه تکونی به خودش میداد وگرنه ممکن بود توانایی راه رفتنش رو از دست بده.

قطعا ساعت سه ی نیمه شب همه خواب بودن. پس به آرومی قدم هاشو از اتاق بیرون گذاشت تا کسی رو بیدا نکنه اما وقتی از پله ها پایین رفت و وارد سالن نشیمن شد جونگکوک رو دید کرد درحالی که روی مبل نشسته و پاهاش رو توی شکمش جمع کرده به تلوزیونِ خاموش خیرست.

با شنیدن صدای قدم هاش، پسرک سرش رو چرخوند و چند ثانیه بهش خیره شد اما فورا روش رو طرف دیگه ای کرد.

"چرا این ساعت شب بیداری؟"

به آرومی زمزمه کرد و به سمتش رفت. این چندمین شبی بود که وقتی از اتاق بیرون میومد جونگکوک رو میدید که اونجا نشسته.

"چرا تو بیداری؟"

"اومدم شام بخورم"

"منم منتظر بودم"

"منتظر چی؟"

"که تو شام بخوری"

به سادگی جواب داد و تهیونگ سکوت کرد. قلبش بهش میگفت که بالاخره گاردش رو پایین بیاره و اجازه بده احساسات افسار رو به دست بگیرن اما مغزش با منطقِ تمام عیار بهش میگفت نباید این رابطه رو سخت تر کنه.

"برو بخواب حتما خسته ای"

به آرومی زمزمه کرد و دستش رو پشت جونگکوک کشید.

"آره خسته ام"

جونگکوک انگار که منتظر همچین جمله ای باشه سریع گفت و تهیونگ متوجه شد منظورش چیزی فراتر از خستگی فیزیکیه و بالاخره زمانش رسیده که هر دوشون با هم حرف بزنن و تکلیفشون رو مشخص کنن.

"بیا بریم بیرون یکم قدم بزنیم و به هم صحبت کنیم باشه؟"

با لحن نرمی گفت و جونگکوک نگاهش کرد. مثل همیشه رفتارهای ضد و نقیض تهیونگ گیجش میکرد. یه روز اونو از اتاقش بیرون مینداخت و یه روز اینطور با لطافت برخورد میکرد. احساس میکرد اگه این روند باز هم ادامه پیدا میکرد اون دیوونه میشد.

Bruised sky [Yoonmin, Vkook, Namjin Au]~Completed~Onde histórias criam vida. Descubra agora