part 1

1.8K 168 58
                                    

ساعت شش صبح ، هوای لندن سرد و بارونی بود
روی تخت غلطی خورد و پتو رو بیشتر رو خودش کشید تقریبا خودشو کامل تو پتو کاور کرده بود از سرما. یه رعد و برق خیلی شدید و وحشتناک زد، از اون مدلایی ک شیشه های خونه رو میلرزونه . از خواب پریدو کلافه به دور ورش نگاه کرد ، هنگ بود ساعتو نگاه کرد " د فاااک :/ عاخه کدوم ادم بدشانسی ساعت شیش صب با رعدو برق بیدار میشه ؟!"

دوباره دراز کشید و پتو رو تا صورتش کشید و سعی کرد بخوابه اما خوابش نبرد
گوشیشو برداشتو ب نایل پی ام داد "بیداری نایلررر؟"
چند دیقه منتظر جواب موند اما وقتی جوابی نیومد بیخیال شد و پا شد بره دوش بگیره قبل مد

امروز قرار بود بعد مدرسه با نایل برن زمین فوتبال بعد مدت ها ،تو حموم طبق معمول داشت تور دور دنیا برگزار میکرد ، شامپو رو گرف جلوی دهن فنای خیالیش تا باهاش همخونی کنن بعد برای تشکر ازشون ی چرخ زد و برای حسن ختام برنامه با کون افتاد زمین " عاخخخ کتلت شددد" قیافشو جمع کرد و اروم ماساژش داد تا دردش کمتر شه

وقتی اومد بیرون دیگه کم کم باید حاضر میشد بره
ی تیشرت سفید پوشید با یه جین مشکی روشم ی سویشرت مشکی پوشید و کلاهشم گذاشت رو سرش
توی راه یاد حرف دیشب جما افتاد " فردا زود بیا خونه زک برای شام میاد خونه ما " یاد جمله بعدیش ک افتاد چشاشو چرخوند و ادای جما رو با ی حالت مسخره دراورد " چرت و پرت نمیگی ، زیاد نمیخندی ، ی لباسم شبیه لباسای آدمیزادا میپوشی! " حالا انگار کی میخاد بیاد " با خودش گفت و با چشماش دنبال نایل گشت تو محوطه مدرسه

نایلو دید ک رو یکی از نیمکتا نشسته بود و قیافش اونقدرا سرحال ب نظر نمیرسید
از پشت سرش اروم اروم رفت یهو کیفشو کوبید تو سر نایل
ن: چتهههه گراز وحشی
هری نتونست جلو خندشو بگیره وقتی نایل پرت شد زمینو قیافش شبیه مارمولکی شد ک دمپایی پرت کردن سمتش

+ چیشده حالا مگه بلوندی؟ بده از فکرو خیال درت اوردم ؟
ابروهاشو توهم کشیدو گفت
ن: اره اگه صاف شدن ماتحتمو فاکتور بگیریم باید ازت تشکر کنم
هری شونه هاشو بالا اندختو نیشخند زد
+ خب حالا ب چی فک میکردی ؟

ن:هیچی بیا بریم سر کلاس
.
‌.
.
بعد از تعطیل شدنشون هری و نایل و یکی دیگه از بچه ها رفتن سمت زمین فوتبال
+ گایز سریع باشین من باید زود تر برم بعدش
نایل اخم کردو رو ب هری گف
ن: اهههه هریییی فق بلدی گند بزنی تو برنامه ها همیشه
هری دستاشو بحالت تسلیم اورد بالا
+اوکی ساری چیکار کنم جما گفته.. اگه دیر برسم میگم تقصیر نایل بود و فک کنم خاطره دفعه پیش ک جما رید بهتو یادته نه؟؟
ن: اهمم چیزه میخای اصن منم بیام اگه کمکی چیزی بود بالاخره ی کاری چیزی
و ی لبخند مسخره زد و سرشو خاروند

ی لبخند ی وری زدو دستشو کوبید ب پشت نایل
+ تو نباشی خودش ی کمک بزرگ ب حساب میاد
.
.
.
+ جمااا کجااااییی؟ جممم؟
کلیدارو گذاشت رو میزو دوباره جما رو صدا زد
بالاخره صدای جما رو از آشپز خونه شنید
ن:اینجام چرا داد میزنییی؟
جما داشت برای شام سالاد درست میکرد ، هری رفت سمت فرو اون پیتزاهایی ک بشدت خوشمزه بنظر میرسیدنو دیدو نیشخند زودو ابروهاشو داد بالا
+ میبینم ک ب خاطر آقای رئیستون حسابی تو زحمت افتادین
دوباره به پیتزاها با چشای قلب شده نگا کرد
+ گاااد باید زنگ بزنم نایلم بیاد
دختر چشاشو چرخوند
ج: اره حتما زنگ بزن بیاد ک دوتایی ابروی منو جلوی زک ببرین ://
زک رئیس شرکتی بود ک جما توش به عنوان مدیر داخلی و دستیارش کار میکرد. الان تقریبا یک سالی میشد ک باهم تو رابطه بودن و قرار بود ک باهم ازدواج کنن، هریم از زک بدش نمیومد در کل چندبار بیشتر ندیده بودش ، ولی جما واقن زک رو دوست داشت و مصمم بود تو تصمیصش
ج:هری برو لباساتو عوض کن ی لباس مرتب بپوش

when our eyes met[Zarry]Onde histórias criam vida. Descubra agora