پارت ۵

1.3K 319 73
                                    


منو میشناسی:

با خوابی که دیده بود ،حالا مطمعن شده بود که باید کاری بکنه، یهو با خودش گفت : اوه وانگ ییبو ، چرا زودتر به فکرت نرسید آخه؟!

گوشیشو برداشت و شروع به جستجو کرد ، اسم لان جان ..بعد لان وانگجی ...و حتی قبیله ی لان ...اما هیچ چیزی پیدا نکرد ،یعنی چی؟
ممکنه اینها همش خواب و رویای آشفته باشن؟!

بعد یاد اصطلاحی افتاد که شنیده بود، آستین بریده ، سرچش کرد و بلافاصله جواب گرفت: در گذشته به افراد همجنسگرا اطلاق میشد، و داستان مربوط به این عبارت رو خوند و ...

پس درسته ...نمیتونه فقط آشفتگی ذهنی باشه ، تصمیم گرفت هر کاری میتونه بکنه تا این معما رو حل کنه!

از همون شب شروع به نوشتن مجموعه ی خوابهایی که دیده بود کرد ،و امیدوار بود با ثبت اونها و بررسی نکات مهم شون بتونه این معما رو حل کنه!

هایکوآن که تلاش فراوانش رو میدید ، نمیخواست ناامیدش کنه ،بهر حال با توجه به وضعیت پاش و استراحت دو سه روزه اش فرصت بیشتری داشت تا این مجموعه رو جمع آوری کنه ، شاید یه روزی اونها رو بصورت آنلاین منتشر میکرد ،درست مثل یک رمان تخیلی جذاب بنظر میرسید.



بعد از گذشت چند روز دیگه کم کم شکستگی کوچیک پاش جوش خورده بود و بعد از مدتی پزشک گچ پاشو باز کرد ،با توجه به عکس ثانویه محل درز کاملا جوش خورده بود ،بهر حال ییبو ورزشکار و جوان بود و همین شرایط به بهبود سریعتر آسیب دیدگیش کمک کرده بود، برای برگشت کامل به دو تا سه جلسه فیزیوتراپی نیاز بود، ییبو در ابتدا دلش نمیخواست به این جلسات فیزیوتراپی بره ،ولی بعد از اولین جلسه کاملا نظرش عوض شده بود.



شیائو جان مرد جذابی بود ،یکسالی بود که بعنوان فیزیوتراپ در این بیمارستان فعالیت میکرد و همه عاشق اخلاق و رفتار خوبش بودند ، و بیشتر از همه ی کارکنان دیگه ، سرش شلوغ بود ،خیلی ها بشوخی میگفتند که این خانم ها و آقایان جوان عمدا و به بهانه های مختلف از پزشکشون تقاضای جلسات فیزیوتراپی میکنند تا این پسر جذاب رو ببینند ،ییبو همونطور که روی صندلی انتظار نشسته بود به این شایعات که توسط دو دختر جوان نقل قول میشد گوش میداد و توی دلش پوزخند میزد ،با خودش فکر میکرد : مگه چقدر جذابه که همه واسش سر و دست میشکنند؟!

وقتی نوبتش شد و وارد اتاق شد ،با پسر جوانی روبرو شد که تقریبا کمی قد بلند تر از خودش بود، ماسک زده بود ،هر دو دستکش دستش داشت و یک عینک طبی به چشماش زده بود، از دیدن این صحنه خنده اش گرفت ، و با خودش فکر کرد : نکنه بجای بخش فیزیوتراپی اومدم بخش دندانپزشکی یا جراحی؟!



مرد جوان که تردید ییبو رو دید ،با دست بهش اشاره کرد که بشینه روی تخت و پرونده شو توی کامپیوتر سرچ کرد و با ملایمت مشغول خوندن شد ،و در همون حال سرش رو تکون میداد،وقتی بعد چند دقیقه دوباره به ییبو نگاه کرد ،دید همچنان ایستاده و با قیافه ی با نمکی نگاهش میکنه، زیر ماسکش خندید و گفت: آقای؟!

My Soulmate Where stories live. Discover now