اولین دیدار :
تن جان داغ و خیس عرق بود ،بسختی نفس میکشید و خرخر میکرد.
ییبو وحشتزده جان رو به آغوش کشید ،نفس گرم جان توی گردنش میخورد ،کاملا دستپاچه شده بود و نمیدونست باید چکار کنه ، مرتب صداش میکرد و التماسش میکرد تا بیدار بشه .
لبهای بیحال جان کنار گردنش لرزید ،انگار زیر لب چیزی میگفت، به دقت گوش کرد : لان جان ...کمکم کن ...لان جان !ییبو با ترس نگاهش کرد ،و ناخواسته لب زد: من اینجام ...کنارتم ..وی یینگ نترس!
با شنیدن این حرف ،لرزش بدن داغ جان کمتر شد ،کم کم آروم گرفت و توی بغل ییبو بی حال شد، ییبو تن جان رو به خودش چسبوند و از برخورد لبهای سرد جان با پوست گردنش وحشت کرد، نگاهش کرد و داد زد: جااان ...جااان!
بدنش سرد شده بود!خدایا ....چکار کنم ....اورژانس!
درسته !بلافاصله با اورژانس تماس گرفت و تقاضای کمک کرد ، قبل رسیدن آمبولانس یه دست لباس تمیز به تن جان پوشوند، با اومدن ماموران آمبولانس و سوالات اولیه ، جان به بیمارستان منتقل شد ،و پزشک اورژانس بعد از شنیدن شرح حال بیمار ، و معاینات اولیه از یببو پرسید: مست بوده ؟!
الکل مصرف کرده!ییبو با تاسف تایید کرد ،با تجویز پزشک ،دارو و سرم مناسب گرفت ،باید تا اتمام سرم و بهوش اومدنش همونجا می موندند، ییبو خسته ،کلافه و عصبی بود، کنار تخت جان نشست و نگاهش کرد، تصور حال وحشتناک جان قلبش رو به درد می آورد ، و کم کم از خستگی همونجا خوابش برد.
بعد از چند دقیقه جان بهوش اومد ،با درک موقعیتش و دیدن ییبویی که کنارش خوابش برده بود، خجالت زده و بی صدا نگاهش کرد.
پزشک اورژانس رسید و ازش پرسید: آقای شیائو جان...درسته؟!جان با خجالت سرشو تکون داد.
پزشک پرسید: میدونستید که به مصرف بیش از حد الکل حساسیت دارید که بصورت تب و لرز و تشنج خودشو نشون میده؟!
جان با تعجب سرشو به علامت منفی تکون داد.
پزشک ادامه داد: بله و شانس آوردید که دوستتون اونجا بوده ، بهرحال دیگه نباید همچین کاری بکنید ،دفعه ی بعدی ممکنه عواقب بدتری داشته باشه!
جان دستپاچه جواب داد: اوه من هرگز قبلا....
و با فهمیدن گندی که به بار اورده بود ساکت شد و با خجالت سرشو پایین انداخت.
پزشک با لبخند اضافه کرد: بهر حال ،بعد از اتمام سرم مرخص هستید !
جان به آرامی تشکر کرد ، با دور شدن پزشک ،ییبو یهو سرشو از روی تخت برداشت و نگاه تند و تیزشو به قیافه ی متعجب جان دوخت.
جان دستپاچه پرسید: بیدار بودی؟!
ییبو با سردی تمام جواب داد: بهتره بریم خونه ،بعدا در این مورد حرف میزنیم!
![](https://img.wattpad.com/cover/249315181-288-k936660.jpg)
YOU ARE READING
My Soulmate
FanfictionMy soulmate تمام شده📗📕 ما تا ابد عاشق همیم و هر بار که بدنیا بیاییم فقط بهم تعلق داریم: جان لبشو گزید و سرشو پایین انداخت تا عطش وحشتناکشو پنهون کنه و ییبو با دیدن این حال ، بهش حمله کرد و تنشو به مبل چسبوند ، جان با صدای بلندی نالید: آههههه...