Savage 1

3.4K 287 101
                                    


"بکشش" با اشاره به افسر روبروش این جمله رو با خونسردی همیشگیش گفت و اخرین چیزی که از اون پیک شنیده شد "نه نههه امپراطور می.."که با خفه شدن صداش به خاطر بریده شدن گردنش همراه بود .جسد بی جونش نقش سرامیک سیاه کف تالار شد.برای مین این زیباترین صحنه ای بود که میدید.دیدن مرگ،خون،درد بهش نیرو میداد خیره به موجود بی جونی که خون از گردنش میجوشید لبخند میزد دوتا از نگهبانها با ادای احترام وارد شدن و اجازه خارج کردن اون جنازه که برای مین یک شاهکار هنری بود رو از کف زمین داشتند.

مین با بی میلی گفت" ببریدش "بعد از رفتن نگهبانها .مین کلافه دستی به موهای طلاییش کشید چشماشو تو حدقه چرخوند و رو به افسر محبوبش درحالی که به خون های کف زمین خیره بود گفت: "اون حاکم پیر به چه جراتی برای من پیک میفرسته و درخواست مجوز عبور کاروانش از سرزمینم داره. کیم من اون سرزمین طلسم شده رو میخوام نظرت چیه بعد از برگشت ارتش از شرق اماده حمله بهشون شیم؟"

کیم درحال تمیز کردن تیغه ی شمشیرش با وسواس خاصی بود به سمت امپراطور برگشت و گفت: "من در مقامی نیستم که اظهار نظر کنم امپراطورم بهتر نیست با مشاورین ... "با صدای کوبیده شدن مشت مین روی دسته تخت سلطنیش حرفش نصفه موند . مین از تخت بلند شد و خودش به افسر روبه روش نزدیکتر کرد دست راستشو روی شونه کیم گذاشت و دم گوشش که حرارت نفسهاش به گوش کیم میخورد اروم زمزمه کرد "من الان از تو پیشنهاد خواستم نه اون مشاورای مفت خور پس اون دهن فاکیت رو برای گفتن اسم اونا باز نکن" از کیم رد شد به سمت در خروج میرفت دستشو بلند کرد و ادامه داد: اون پیرمردای خرفت رو تو تالار جمع کن پانزده دقیقه دیگه و از اتاقش خارج شد.کیم لبخندی زد و توی دلش گفت" چرا همیشه مقاومت میکنی وقتی دربرابرم تسلیم میشی "

تمام مشاوران و مقامات نظامی در تالار گردهم جمع شده بودند میدونستد چیز خوبی در انتظارشون نخواهد بود.اخرین باری که به جلسه دعوت شده بودند با مرگ وزیر جنگ همراه بود فقط بدلیل این که یک روز دیرتر از زمانی که مین تعیین کرده بود تونسته بود شهر شیان رو فتح کنه.همهمه ای در تالار جریان داشت که صدایی اعلام کرد:

" امپراطور وارد میشوند " با باز شدن در کیم با صدای رسایی گفت و مین با ردایی مشکی که طرح های طلایی روی اون با موهای بلندش هارمونی زیبایی داشت با قدم های محکم و اروم وارد شد.همه درحالت تعظیم بودن .نیشخندی به لب های مین اومد و جوری که مطمئن بشه همه صداشو خواهند شنید گفت" نفرت وترس رو بدون دیدن چشماتونم میتونم حس کنم این تنها دلیلیه که از دیدن دوبارتون خوشحال میشم " به سمت میزی که نقشه بزرگی از محدوده امپراطوریش روی اون کشیده شده بود قدم برداشت دستاشو دو طرف میز قرار داد و روش خم شد "خب کافیه من شما رو اینجا جمع کردم درباره سرزمین تیانگ )به زبان چینی به معنی خورشید( صحبت کنیم." همه سکوت کرده بودند کاملا اگاه بودند اگر حرفی که میزنند باب میل امپراطورشون نباشه چیزی جز شمشیر کیم منتظرشون نخواهد بود .

SavageWhere stories live. Discover now