☾︎4☽︎

1.1K 237 102
                                    

سوجون با بیحوصلگی رو صندلیش نشسته بود و به بقیه نگاه میکرد.

همه مشغول انجام کاری بودند.

فقط اون بود که بیکار یه گوشه نشسته بود و اونها رو نگاه میکرد.

اگه این‌ کلاسش با سوهو یکی بود الان میتونست با اون وقت بگذرونه ولی حیف...نمیشد.

با ورود استاد کانگ به کلاس همه از جاشون بلند شدند.

با اکراه از جاش بلند شد و خیلی سریع نشست.

توجه اش به دختر ریز جثه ای که کنار استاد ایستاده بود جلب شد.

دختر زیبایی بود.

موهای بلندش رو آزادانه رو شونه اش انداخته بود و با چشم های درشتش کل کلاس رو زیر نظر داشت.

تو نگاه اول دختر زیبا و مظلومی دیده میشد.

سوجون از همون لحظه ای اون رو دید حس خوبی نسبت بهش نداشت....حس ششمش هیچوقت اشتباه نمیکرد.

پس فقط با نگاه گذرایی بهش انداخت و دیگه بهش توجه ای نکرد.

کانگ_خب دانشجوهای عزیزم...امروز یه دانشجوی انتقالی داریم،امیدواریم بتونم لحظات خوبی رو با هم به اشتراک بذاریم!میشه خودت رو معرفی کنی؟

دختر کنارش لبخندی زد و بعد از نگاهی به کلاس،آروم‌ گفت:

دختر_کیم یوها هستم،منم امیدوارم بتونیم دوست های خوبی بشیم و اوقات خوبی داشته باشیم.

بالافاصله بعد از تموم شدن حرفاش،صدای تشویق پسرای کلاس بلند شد.

سوجون پوفی کشید.

کانگ_کیم یوها...میتونی کنار سوجون بشینی..اون سمت صندلی هست!

سوجون چشم غره ای به استاد رفت که کاملا نادیده گرفته شد.

هیچ از اون دختر خوشش نیومده بود،اونوقت مجبور بود اون رو پیش خودش تحمل کنه؟

یوها سری تکون داد و از بین دانشجوهایی که بهش خیره شده بودند،گذشت و کنار سوجون قرار گرفت.

به سمتش برگشت و لبخند بزرگی زد.

سوجون با دیدن اون طرز نگاه صورتش توهم رفت.

یه چیزی تو لبخند های اون دختر بود که سوجون رو فقط کمی،میترسوند...نفرت....

واسه سوجون مهم نبود که چند نفر ازش خوششون نمیاد چون هیچکدوم از نظرای اونا براش اهمیت نداشتند ولی میتونست بفهمه که این یکی قراره،براش دردسر درست کنه...

اما خب...اینها فقط احتمال بود!

پس سوجون توجه ای نه به یوهایی که کنارش نشسته بود و بوی عطرش تا صد متری می اومد و نه به بقیه کلاس که به اون دوتا زل زده بودند،نکرد و فقط به تخته زل زد.

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐋𝐢𝐤𝐞 𝐁𝐞𝐟𝐨𝐫𝐞Onde histórias criam vida. Descubra agora