☾︎7☽︎

1K 256 96
                                    

لطفا قبل از خوندن اون ستاره پایین رو بزن😐💔

*⭐*

*******
همه ی بچه ها در حال خوردن صبحانه بودند.

بعد از تموم شدن صبحانه همه پراکنده شدند.

سوجون قبل از هر کاری متوجه شد که بقیه بچه ها هم علاقه ی چندانی به موندن داخل سوییت ندارند.

برای همین به کمک چانگبین چادری زدند و وسایلی که به نظرشون ضروری تر بود رو داخلش قرار دادند.

بعد از تموم شدن کارشون پیش بقیه برگشتند.

دوربین سوهو بی وقفه در حال گرفتن عکس بود.

با همه عکس میگرفت.

با دیدن سوجون و چانگبین سوهو دستی تکون داد و اشاره کرد تا پیششون بیان.

سوجون سمتش رفت.

سوهو کنار سوجون ایستاد و دوربین رو بالا گرفت و گفت:

سوهو_لبخند بزن...یک..دو...سه....

عکس گرفته شد.

سوهو به عکس نگاهی انداخت و بعد با عصبانیت سمت سوجون چرخید:

سوهو_چرا اخم کردی؟

سوجون_نمیدونم....

سوهو_مسخره....

همون موقع استاد سمتشون اومد و رو به سوهو گفت:

استاد بیون_اون دوربینو بده به من سوهو...بچه ها بیاید اینجا!

با اشاره و صدای استاد همه ی بچه ها دورشون جمع شدند.

استاد دوربین به دست گفت:

استاد_این همه راه اومدیم حیفه یه عکس دسته جمعی نداشته باشیم...زود باشین.

با حرف استاد بچه ها ژست گرفتند و منتظر گرفتن عکسشون شدند.

سوهو کنار سوجون بود و دستاشون داخل هم قفل بود.

سوجون با حس دستای سوهو لبخندی زد و سمتش برگشت اما دیدن شخصی که کنار سوهو بود لبخندش خشک شد.

یوها چرا باید بین این همه جا،کنار سوهو می ایستاد؟

از اون بدتر....چرا داشت خودش رو به سوهو میمالید؟

و حتی از اون هم برتر....چرا سوهو چیزی نمیگفت؟

آروم زیر گوش سوهو گفت:

سوجون_جاتو با من عوض کن!

سوهو با گیجی برگشت:

سوهو_چی؟!

سوجون_بیا اینور...

سوهو_چرا؟

سوجون_انقدر از من سوال نپرس...فقط بیا اینور...

سوهو اخمی کرد و با لجبازی گفت:

سوهو_نمیرم...این مسخره بازیا چیه انجام میدی؟

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐋𝐢𝐤𝐞 𝐁𝐞𝐟𝐨𝐫𝐞Where stories live. Discover now