☾︎15☽︎{End]

1.3K 222 90
                                    


یون جئو_زنگ سوخت......برو اون در لامصبو باز کن...این دیگه چه موجودیه،نیم ساعته زنگ میزنه هنوز خسته نشده.

لگد محکمی با پاهاش به باسن سوجون زد که باعث شد از رویه مبل پایین پرت بشه و با گیجی سرش رو بالا بگیره.

سوجون_ها؟!

قیافه ی خواب آلوش هم دل یون جئو رو به رحم نیاورد.

یون جئو_گمشو برو درو باز کن.

و بعد پتوی نازکی که روش بود رو تا سرش بالا کشید و خر و پفش بالا رفت.

سوجون با کمی مکث از جاش بلند شد.

با اخم های توهم به ساعت که نه صبح رو نشون میداد نگاه کرد و بعد زیر لب غر زد:

سوجون_این دیگه چه مزاحمیه؟

سمت در رفت.

همزمان با باز کردن در به طور اتوماتیک گفت:

سوجون_بله؟
این وقت صبح چیکار داری؟نمیگی شاید یه نفر خواب باشه؟

با دیدن کسی که پشت در بود ابرویی بالا داد.

اون؟

اینجا چیکار میکرد؟

کی برگشته بود؟

چمدون مشکی رنگ کنار پاش قبل از هر چیزی خودنمایی کرد.

مونبیول_نمیذاری بیام تو؟

سوجون تک خنده ای کرد.

سوجون_تو؟؟اینجا؟؟
کی اومدی؟؟

جلو رفت و مونبیول رو در آغوش گرفت.

به راحتی تو بغلش گم شد.

اون دختر چقدر تغییر کرده بود.

اخرین باری که دیده بودتش دو سال پیش بود و آخرین تماسشون هم چند روز پیش.

موهای بلندش کوتاه شده بود و رنگ بنفشش با طوسی تغییر کرده بود.

برخلاف همیشه ایندفعه تیپ لی زده بود و عینک بزرگی هم رویه موهاش بود.

مونبیول_تازه از فرودگاه اومدم،خستم سوجون.بریم داخل؟

سوجون سری تکون داد و کنار رفت.

مونبیول_چمدنمم بیار.

به محض ورودش سمت یون جئویی رفت که غرق خواب بود.

با دیدن کارش سوجون قهقه ای به صورت شکه یون جئو زد.

مونبیول با پرش بلندی خودش رو رویه یون جئو انداخت و باعث شد اون بیچاره تقریبا با سکته ناموفقش از خواب بلند بشه.

یون جئو شکه شده به مونبیول زل زد.

مونبیول_هی آقای خوشخواب.....چه خبرا؟
شنیدم این هفته مراسمته.بالاخره مخ کدوم بدبختی رو زدی؟

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐋𝐢𝐤𝐞 𝐁𝐞𝐟𝐨𝐫𝐞Where stories live. Discover now