☾︎12☽︎

783 180 135
                                    

_سوهو؟....بیا بیرون!...لطفا...باید باهم حرف بزنیم!

نیم ساعتی میشد که جلوی خونه ی سوهو ایستاده بود و منتظر واکنشی از سمتش بود ولی سوهو هیچکاری نمیکرد.

البته همین کارش هم به نفعش بود..

چون سوجون مطمئن بود اگه سوهو رو ببینه ممکنه نتونه خودش رو کنترل کنه و بلایی سرش بیاره!

برای آخرین بار داد زد:

سوجون_سوهو....یا میای بیرون یا خودم درو میشکنم و میام داخل!

لحظه ای نگذشت که در باز شد و چهره ی سوهو کنار در نمایان شد.

زیر چشماش گور افتاده بود.

انگار گریه کرده باشه،چشماش قرمز بود!

به شدت ضعیف دیده میشد.

با دیدن وضعیت سوجون کمی جا خورد و ترسید.

اون چشمای وحشی با خشم نگاهش میکردند و تمام وجود سوهو رو میلرزوند.

سوجون به سرعت سمت سوهو رفت و بازوش رو محکم بین دستاش گرفت.

فشار زیادی به بازوش داد و به چهره ی در هم فرو رفته اش از درد توجه نکرد.

از بین دندونای بهم فشرده اش گفت:

سوجون_اون مرد...پدر یوها....دروغ میگه؟...مگه نه؟....
تو هیچوقت همچین غلطی نکردی!

سوهو هر چند خسته بود ولی سعی کرد تا دست سوجون رو کنار بزنه.

با لحنی که تلاش میکرد لرزشی توش نباشه گفت:

سوهو_ولم کن....دستت رو بکش!

سوجون کمی عقب رفت و بازوی سوجون رو ول کرد.

تک خنده ای کرد که صدای سوهو اومد:

سوهو_سوجون؟

سوجون منتظر نگاهش کرد.

منتظر بود که خود سوهو دروغ بودن حرف اون مرد رو تایید کنه.

سوهو_این چند مدت میخواستم این موضوع رو بهت بگم ولی نشد...الان که خودت اومدی به نظرم بهتره همین لحظه همه چیز رو بهت بگم!

سوجون منتظر موند.

سوهو_بیا بهم بزنیم!

سوجون به گوشاش شک کرد.

چی شنید؟

حتما شنواییش مشکل پیدا کرده بود!

با خنده ی اجباری دستش رو مشت گردنش برد:

سوجون_چی گفتی؟فکر کنم اشتباه شنیدم!

سوهو به چشمای سوجون زل زد.

جدیتی که تو چشماش بود بدن سوجون رو به لرزه مینداخت.

سوهو_اشکال نداره،دوباره بهت میگم!
بیا بهم بزنیم!

𝐋𝐨𝐯𝐞 𝐘𝐨𝐮 𝐋𝐢𝐤𝐞 𝐁𝐞𝐟𝐨𝐫𝐞Where stories live. Discover now