Who the fuck are you

719 151 50
                                    






یونگی با تعجب بهش نگاه کرد، به چشمای نافزی که بدون توجه به بدنه ی اسلحه نزدیک پیشونیش درست به چشمای یونگی زل زده بود
« میخوای بیای داخل ؟»

جیمین با لبخند  گفت و یونگی تازه به خودش اومد، چرا مثل احمقا  ماتش برده ؟

فاصلش رو با پسر کم کرد و اسلحرو درست روی پیشونیش نشوند.

جیمین اما هنوز بدون واکنش به یونگی خیره بود
«دهنتو باز کن تو کی هستی ؟ کی فرستادتت؟»

جیمین همچنان با یه لبخند کمرنگ به یونگی خیره بود

« من پارک جیمینم و فکر کنم یه کراش بزرگ روت دارم و هر لحظه که بیشتر رگای گردنتو بهم نشون میدی، بیشتر دلم میخواد بهت نزدیک شم»

جیمین اینو گفت و اروم دستشو روی برامدگی که روی گردن یونگی به وجود اومده بود کشید و لب پایینشو لیسید.
طاقت یونگی داشت تموم میشد
با حرص  جیمین رو هل داد و به دیوار راهرو چسبوند

«یه بار دیگه ازت میپرسم تو کی هستی  ؟ از طرف رئیس پلیس دگواومدي ؟ یکی که از طرف مافیای بندر اومده؟ دنبال چی میگردی ؟ میخوای بمیری؟ حرف بزن لعنتی»

جیمین به تفکرات یونگی خندید خواست چیزی بگه که صدایی متوقفش کرد .

« اینجا چخبره؟ »
صدای جین بود که تازه رسیده بود و با ترس و دوتا پلاستیک بزرگ توی دستش جلوی در وایساده بود
یونگی با دیدن پسر جلوی در، دستش شل شد.

سوکجین جیمینو سمت خودش کشید
« جین هیونگ!؟»

یونگی با تعجب گفت و جین که تازه به خودش اومده بود یونگی رو نگاه کرد با دیدن چهرش اخماش رفت توی هم .

« داری چه غلطی میکنی یونگی اینجا چیکار میکنی؟»
«شما همو میشناسین؟ »

جیمین با کنجکاوی ولی ریلکس گفت و پاشو به دیوار تکیه داد

جین با تعجب به جیمین نگاه کرد فاکی زیر لب گفت
« توی...جیمین بیا من باید با توی احمق حرف بزنم...لعنتی »

کلمه ی  اخرو زیر لب گفت و جیمینو درحالی که هنوز با لبخند مرموز به یونگی خیره بود دنبال خودش کشید و سمت اشپزخونه برد

یونگی به رفتنشون نگاه کرد هرچند که وقتی جیمین برگشت و با نیشخند بهش چشمک زد دلش میخواست دستش رو توی سینش فرو‌کنه و قلبش رو در بیاره تا دیگه نتونه اون لبخند اعصاب خورد کن رو بزنه .

و بعدش، دید که جین با اخم به جیمین نگاه کرد و جیمین کلافه شده بود. دید که بعد از حرف جیمین رنگ جین پرید و سعی کرد خودشو با کانتر نگه داره تا پس نیوفته

اون دید که چشمای جین اشکو نگه میدارن و اخماش بیشتر از هروقت دیگه ای توی هم رفت، کنجکاو شده بود...
میخواست بدونه اونجا چخبره. لعنتی فرستاد و پاشو روی زمین ضرب گرفت. همه چیز گیج کننده بود، پسری که چند روز پیش توی بار دیده بود حالا جلوی هیونگش وایساده و باعث شده حالش بد شه، شمارشو از نا کجا اباد گیر اورده و بهش تکستایی میده که اعصابشو به هم میریزه

𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧𝐚𝐫𝐲 | yoonminWhere stories live. Discover now