second time

656 156 68
                                    

جین همینطور که کراواتش رو شل میکرد کفشاشو در اورد
مستقیم سمت کاناپه رفت و خودشو روش پرت کرد

متوجه جانهی که با تعجب بهش خیره شده بود نشد

« اوپا؟ خوبی »

با شنیدن صدا از جا پرید ولی وقتی دختر رو دید به حالت  قبلش برگشت و نفسشو با خستگی بیرون داد .

« نه »

صادقانه جواب داد چون حتی فکر اینکه اتفاقی برای جیمین بیوفته باعث میشد نفسش بند بیاد

اگه حتی یه اتفاق کوچیک برای جیمین بیوفته بیشترین کسی که اسیب میبینه جینه

« چی شده؟ حالت خوب نیست؟»

جانهی با نگرانی نزدیک شد و دستشو روی پیشونی برادرش گذاشت و با دیدن دمای بدن نرمالش نفسش رو از سر اسودگی بیرون داد و کنارش نشست

« چت شده»

جین لای چشمای خستشو باز کرد و به جانهی نگاه کرد. نمیدونست واکنشش نسبت به خبر چیه

جیمین برای جانهی خیلی مهم بود

مفهومی مثل برادر، دوست دوران بچگی، اولین کراش و همبازی و خیلی چیز های دیگه

جانهی بیشتر از جین به جیمین نزدیک بود چون کل دوران نوجوونیش رو با جیمین گذرونده بود و از اونجایی که اختلاف سنیشون فقط چند ماهه جیمین تونست نداشتن دوستای زیاد رو برای جانهی جبران کنه

حالا جین نمیدونست چجوری به جانهی بگه جیمین عزیزت ممکنه هر لحظه بمیره.

روی مبل جا به جا شد و پاشو روی زمین ضرب گرفت

« جانهیا... جیمین... خب اون»
بلاخره که میفهمید پس بهتره از خود جین بفهمه تا کس دیگه
اخمای جانهی همین الانم توی هم رفته بود

« جیمین چی؟ اون حالش خوبه ؟ چیزیش که نشده؟»

(اوه تو هیچ ایده ای نداری چه گندی زدیم کیم جانهی ) جین توی دلش گفت

« هویتش... هویتش لو رفته فهمیدن پارک جونگسان اصلی در واقع هیچوقت نمرده »

اینو گفت و شقیقه هاشو ماساش داد و به جانهی که چشماش درشت شده بود اهمیت نداد

« تو ... چی گفتی ؟؟ یعنی چی که فهمیدن ؟ چجوری ؟»

« نمیدونم... نمیدونم چجوری فهمیدن لعنت»

« چرا...! چرا نشستیم پس ؟ باید وسایلمونو جمع کنیم همون اولم برگشتنمون به کره اشتباه بود اصلا نباید میومدیم حماقت کردیم اوپا بلند شو »

𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧𝐚𝐫𝐲 | yoonminWhere stories live. Discover now