the blood on my hands

3.1K 237 103
                                    

بچه ها من وقتی شروع به نوشتن این فیک  کردم ۱۸ سالم بود
و قلمم خام بود
لطفا تا چند پارت بهش فرصت بدید
پارت های اول هنوز قلممو پیدا نکرده بودم

یه چیز دیگه اینکه ممکنه اولش طبق کلیشه تاپ خشن و باتم کیوت پیش بره ولی اصلا همچین چیزی نیست یونگی این داستان خیلی سافته و جیمین خب... اون سوپرایزه
فقط بهش فرصت بدید

ممنون :)

درسته که دنیا نفرین شدست، ولی هنوزم میتونی دلایلی برای زندگی کردن پیدا کنی.


سوجون هیونگ، سلام

الان که این دفتر به دستت رسیده مطمئن نیستم کجام، یا چیکار میکنم شاید اصلا زنده نباشم.

میدونم برای منو تو همه چیز خطرناک بود، حتی خود زندگی  و تو میترسیدی برام اتفاقی بیوفته. همین ترس  انقدر ازم دورت کرد که تصمیم گرفتم این دفتر رو برات بنویسم.
چون نمیدونستم چه اتفاقی قراره بیوفته و من میخواستم تو همه چیزو راجبم بدونی پس  شروع به خوندن کن. به جبران  تموم غم ها و شادی هایی که نتونستم باهات شریک شم، برات نوشتم.  این وسط یه اتفاق غیر قابل پیش بینی افتاد هیونگ....من عاشق شدم...
دونگسنگ زیبات
پارک جیمین





[زمان حال سئول ]
Yoongi
چند بار پلک زد تا چشم هاش به نور عادت کنن و بعد اروم‌ از روی تخت بلند شد. چند ثانیه مکث کرد و بعد، درحالی که سعی داشت با چپ و راست کردن گردنش از دردش کم کنه، سمت یخچال رفت.

از نظرش اینکه ادم روی نیاز هاش کنترلی نداره ،مزخرف بود. چون انسان از تکامل یافتن حرف میزنه درحالی که حتی نمیتونه تصمیم بگیره که دقیقا کی از تخت کوفتیش بیرون بیاد.

وقتی یخچال خالی رو دید، بی حوصله خواست درش رو ببنده، که نگاهش به دستش افتاد.
صورتش جمع شد و بعد زیر لب فحشی داد و  راهش رو سمت دستشویی کج کرد.  وقتی ساعت چهار صبح، درحالی که از خستگی چشم هات باز نمیشن تا خونه  خودتو مجبور به راه رفتن میکنی، قطعا یادت میره که  مایع لزجی که خودشو روی پوستت نشونده درواقع خون یه ادمه.
شاید بهتر بود به حرف هوسوک گوش میداد و میذاشت تا خونه برسونتش.

نگاهی به رد خون روی دست هاش و سینک قرمز شده انداخت، نمیدونست مایع قرمز رنگ مطعلق به رگ های کیه، فقط میدونست کلت رو  رو سرش گذاشته و ماشرو کشیده و بعد، از پاشیده شدن اون مایع قرمز رنگ روی در و دیوار چشم پوشی کرده.

خب، برعکس توی فیلم ها، ادم ها با چند قطره ای که از توی سوراخ روی پیشونیشون بیرون میریزه نمیمیرن .عملا مغزشون متلاشی میشه، بیرون میپاشه و هرچیزی که اطرافش هست رو قرمز میکنه.
از جمله مین یونگی که جزو همون « چیز » های اطراف به حساب میومد.

𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧𝐚𝐫𝐲 | yoonminWhere stories live. Discover now