What about you?

453 110 39
                                    

یاد اوری : نویسنده کامنتارو با چشم های قلبی میخونه و دوستون داره پس براش کامنت بذارید



«خدای من»
سوجون همینجوری که به جین خیره بود گفت و باعث شد پسر سرشو بین دست هاش بگیره و‌نفسشو کلافه بیرون بده
« بهت گفتم راجب چیزی باهاش حرف نزن نگفتم؟ هنوز احساس امنیت نمیکنه... هنوز مطمئن نیست از اون جهنم خلاص شده یا نه. ما باید قبل از هر چکاب بهش ارام بخش بزنیم اون نمیذاره کسی بهش دست بزنه چرا به حرفام‌گوش نمیدی »

«خدای من»
سوجون بار دیگه مثل ربات تکرار کرد و جسم لاغر برادرشو بیشتر به خودش فشار داد نمیشنید جین چی فریاد میزنه وضعیت برادرش خیلی بدتر از چیزی بود که فکر میکرد
جیمین رسما  با یک لمس کوچیک تشنج میکرد

« چه... چه بلایی...سرش اوردن»
با لکنت گفت و باعث شد جین چند ثانیه به صورت جیمین بیهوش خیره بشه و بعد با کشیدن نفس کلافه ای از جاش بلند شه

« اخرین بار کی دیدیش سوجون؟ »
در حالی که مضطرب دستش رو توی موهاش میکشید پرسید نمیدونست وضعیت رو چطور برای پسر توضیح بده  

«هشت ماه پیش، قبل از اینکه پارک...ب... بفرستنم میلان»
جین نگاهشو ازش گرفت

« نمیدونم تو فکر اون شیطان چی میگذشته ولی با یه جسم سفت مثل چکش یا چوب پاشو شکوندن. »

نگاهش رو به چهره ی ترسیده ی سوجون داد.
بلاخره یکی باید بهش میگفت
«احتمالا جیمین میخواسته فرار کنه و گیرش انداختن اینکارو کردن تا دیگه سعی نکنه دربره »

چشمای سوجون وحشت زده به جین خیره شد
« فقط این نیست سوجون...»

کلافه گفت و نگاهشو به دوستش داد
« بهش تجاوز شده....»
خودشو روی مبل پرت کرد و سرش رو بین دست هاش گرفت تکرار چیزایی که پزشک تاییدشون کرده بود‌ کار راحتی نبود

«  نه یکی دو بار، بلکه چندین بار بهش تجاوز شده. سعی میکرده فرار کنه برای همین با طناب ...بستنش....»
نفسشو حرصی بیرون داد و سعی کرد از گفتن جزئیات  دوری کنه
« نمیدونم چند روز ولی به اندازه ای بوده که عضلاتش تضعیف شن اون قدری راه نرفته که تقریبا میشه گفت یادش نیست راه رفتن چجوریه»

با گفتن اینا نگاهشو به پسر داد و با دیدن اینکه چشم هاش درشت شده و جسم نحیف اون بچرو بین بازوهاش فشار میده سریع  سمتش رفت
« بدش به من داری میلرزی»

پسر رو رو از بین دست های سوجون  بیرون کشید  و روی تخت خوابوند

« تموم کبودیای صورتش مال جای طنابه، یا فشار دادن صورتش روی زمین، پدرم به پارک گفته بوده اگه این قضیه ادامه پیدا کنه پسره میمیره، برای همین چند هفته ی اخیر کاری باهاش نکردن؛ ولی این اصل ماجرارو تغییر نمیده جونا،  روحش ممکنه هیچوقت به حالت عادی برنگرده. دکتر دین میگفت تمام این پنیک اتک ها بخاطر ترسش از برگشتن به همون مکان و تجربه کردن دوباره اون اتفاقاته.
پدرم میگفت... اه خدایا میگفت جوری پاشو شکونده بودن که استخونش پوستش رو پاره کرده بود.
نمیدونم چجوری طاقت اورده »

𝐕𝐢𝐬𝐢𝐨𝐧𝐚𝐫𝐲 | yoonminWhere stories live. Discover now