2/اوردوز شربت تهوع‌آور

258 90 100
                                    


بکهیون به آدم متفاوت توی آینه لامپیِ مقابلش، نگاهی انداخت. موهای قهوه ایش حالا از روی پیشونیش کنار زده شده بودند و حالت زیبایی گرفته بودن..لنز آبی تیره و اکلیل زیر چشمهاش اون رو گیرا تر نشون میداد. پیراهن ساتن آبی رنگ گشاد، ترقوه هاش رو نمایان میکرد و وقتی تصمیم گرفت تا دکمه های بالایی رو ببنده با مخالفت استایلیست روبرو شد چون اون عقیده داشت اینطوری اغوا کننده تر بنظر میرسه.
بنظر بکهیون اون فقط یه انسان خیلی معمولی بود اما احتمال میداد دلیل پچ پچ افراد داخل اتاقِ میکاپ و نگاه های خیرشون میتونه بخاطر سر و وضع عجیب غریبش باشه..اما بهرحال پشت اون در..اون قراره دوباره به شغل حال بهم زن گذشته‌ش برگرده..باز هم قراره آدم های کله گنده با نوع نگاه هاشون اون رو هرزه خطاب کنن..موقع مستی دست مالیش کنن و بهش پیشنهادهای وقیح بدن.
بکهیون یک سال بعنوان باریست مشغول به کار شد. شاید از دور، اون فرد مناسبی برای این کار بنظر میرسید اما تحمل یک سری تضاد ها براش سخت بود..صبح ها اون خودش رو با کتاب و مطالب علمی جالب خفه میکرد و از خودش، با قهوه های خوشبو- که از کتابخونه ی سهون کش رفته بود!- پذیرایی میکرد و شب ها قضیه کاملا برعکس میشد، با لباس های زننده، شیشه های مشروب رو بین آدمهایی که تمام تمرکزشون زیر کمرشون بود، پخش میکرد. پارادوکسِ چیزی که بنظر میرسید، با چیزی که واقعا بود، اون رو آزار میداد.
راه حل بکهیون برای فرار از پیشنهاد های سکس بی موقع، هوش اون بود..

- هی بچه، میخوای ببینی اون چیز پایینی چقد سوپریزت میکنه؟
+ تو هم میخوای ببینی بلایی که بعدش سرت میاد چطوری سوپریزت میکنه؟؟

بکهیون برای فرار، خودش رو هرزه ی مهره های بالاتر معرفی میکرد و از این راه، کفتار های پیشنهاد دهنده رو میترسوند و بهشون هشدار میداد اگر تعارضی صورت بگیره، مهره های بالایی قراره حسابشونو برسن و مسلما اونا ترجیح میدادن به پایین تنشون نه بگن تا اینکه به سرنوشت مهلک دچار شن..


༺♚༻

- بکهیون برو پشت میز بایست..شیفتی کار میکنین.. برای یمدت از پشت میز مشروب پخش کن بعدش میتونی با سینی از مهمونا پذیرایی کنی...بکهیون میشنوی چی میگم؟؟
+ ب..بله بله..

بکهیون دستش رو به سمت دستگیره در برد و قبل فشار دادن نفس عمیقی کشید..دلهره داشت.

به سرعت پشت میز اصلی جا خوش کرد ..نگاهی به روبروش انداخت و از حجم آدم هایی که وسط سالن توی هم میلوییدن شوکه شد.. رقص نور بشدت آزار دهنده بود و صدای موزیک، گوش خراش بود..بکهیون میتونست ببینه که چند نفر گوشه ی سالن دارن بالا میارن.. اما اون به فضاهای شلوغ تر هم عادت داشت..پس با خونسردی شروع به تهیه ی کوکتل های الکلی کرد.

- یه مارگاریتا لطفا

بکهیون تنها صدای شخص سفارش دهنده رو شنید و بدون نگاه کردن به شخص مورد نظر، سرش رو تکون داد
7 قسمت تکیلا، 4 قسمت پرتقال،8 قسمت آب لیمو، نمک...

Password Changed Where stories live. Discover now