/کلیک/چرخانندهی فیلم رو چرخوند تا عکس دیگهای از صحنه ی مقابلش بگیره.
لباس قرمزمخملی بابانوئل، توی کیسهپلاستیکی سیاه رنگ و پاره، یک گوشه کنار سطل آشغال رها شده بود و ماسکِ پنبهای ریش بابانوئل از لبهی سطل آویزون بود.
کریسمس تا همین چندروز پیش پرسرچترین عبارت توی Naver بود اما الان،
نشونههای اون گوشهای از کوچه، توی سطلهای بازیافت رها شده بود!حلقهی فوکوس رو چرخوند تا وضوح تصویر رو تنظیم کنه و عکس دیگهای از لباس رها شدهی بابانوئل بگیره، اما با دیدن آگهی اعلانی که توی کادر دوربین جا گرفته بود از حرکت ایستاد، دوربین رو از چشمش فاصله داد تا دقیق تر آگهی رو ببینه...
کمی اونطرف تر، ههجین کارتن قهوهای رنگی که پر از برگه و زونکنهای قدیمی بود رو به سختی توی صندوق عقب ماشین جا داد و محکم، درب صندوق رو سرجاش کوبید.
- چان؟محض احتیاط هرچی زونکن توی شرکت بود رو توی کارتن ریختم نمیدونم بینشون چیز بدرد بخوری میشه پیدا کرد یا نه. گلدونا رو دادم به همسایههای بغلی، همیشه طوری رفتار میکردن انگار به درختچهها نظر داشتن! واسهی میز و کمدای چوبی هم به باربری زنگ زدم، احتمالا چند روز دیگه برای اجرای حکم تخریب بیان، فکر کنم دیگه کارمون اینجا تمومه...
ههجین چند بار کف دستهاش رو بهم کوبید تا گرد و غبار رو بتکونه، میتونست چانیول رو انتهای کوچه ببینه، اما وقتی پاسخی ازش نشنید چشمهاش رو ریز کرد تا ببینه داره چیکار میکنه.
- چان؟
چانیول هیچ حرکتی نمیکرد و پشت به ههجین مقابل سطل آشغال ایستاده بود و به دیوار ترکخوردهی مقابلش نگاه میکرد.
سمتش حرکت کرد و بهش رسید.
-حواست هست؟ شنیدی چی گفتم؟
نگاهش به دوربین آنالوگ قدیمی توی دستش افتاد.
- قشنگه! توی شرکت پیداش کردی؟
اما چانیول جوابی نداد و همچنان به دیوار مقابلش خیره بود.. هه جین رد نگاهش رو گرفت و متوجه آگهی اعلان روی دیوار شد.
/به نام عدالت، تمامی اعضای باند تبهکار و اغتشاشگر vega دستگیر شده اند و حکم اعدام به زودی در تاریخِ.../
ههجین آگهی روی دیوار رو با یه حرکت از وسط پاره کرد و چانیول نتونست جمله رو تا آخر بخونه.
- آیش..این شهرداری چه غلطی میکنه؟ هیچکس به فکر پاکسازی و تمیز نگه داشتن این شهر نیست.
![](https://img.wattpad.com/cover/263935200-288-k840326.jpg)
YOU ARE READING
Password Changed
אקשן- Fiction: PC | رمز عوض شد - Couple: #chanbeak #kaisoo #hunhan - Genre: جنایی - رمنس - فانتزی - پادآرمان شهر - Author: Serene ♞࿐ - خلاصه داستان: البته که زندگی یه بازیه، اما تاحالا به این فکر کردی که مهره ی شطرنج باشی؟ چه اتفاقی میافته اگر بیون ب...