3/پسوورد منم؟

228 92 95
                                    

/مطمئنی نمرده؟/
/فکر کنم دماغش نقطه ی حساسشه!/
/وای پسر دوست دارم قیافه‌شو وقتی میفهمه کجاست ببینم!/
/سینی رو بذار بغل تخت، زیاد حرف نزن کیم جونگین؛ بیا بریم/

دیالوگ‌های مبهم و نامفهومی که بکهیون، در خواب و بیداری می‌شنید، اون رو بیدار کرد.

کمی پلکهاش رو از هم فاصله داد، اما نور زیاد مانع ادامه ی کارش شد، صبح شده بود.

بکهیون کمی تمرکز کرد، اون دیشب توسط یه راننده دزدیده شده بود، پس اون الان...؟

بدن بکهیون ناگهان لرز خفیفی گرفت، چشمهاش رو کامل باز کرد، نیم خیز شد و اطرافش رو اسکن کرد؛

اون توی یه اتاق ناآشنا، روی تختی دو نفره به تنهایی دراز کشیده بود و مقابلش، درب باز کمد- با لباس های نامرتب و وضعیت آشفته!- قرار داشت و سمت چپ، پرده ی سفید رنگی تمام دیوار رو گرفته بود و بنظر میرسید پنجره ی بزرگی پشتش قرار داره.

اما سمت دیگه...

بکهیون سینی پلاستیکیِ روی تخت رو کمی به خودش نزدیک کرد، محتویات سینی، یک لیوان آب پرتقال به همراه یک کیک شکلاتیِ خرسی و یک ورق قرص مسکن بود، استیکر چسبیده به لیوان آب پرتقال رو کند و یادداشت روی اون رو خوند:

بکهیونی زود از خواب بیدار شو و اینا رو خوب بخور...اونگ اونگ (つ≧▽≦)

پوزخندی گوشه ی لب بکهیون نشست. این باید یه دوربین مخفی باشه، کجای دنیا برای گروگان صبحانه ی سلامت سِرو میکنن و براش یادداشت کیوت میذارن؟

با حرص، از تخت پایین اومد و پیش از خروج از اتاق، نگاهی به آینه انداخت.
لباساش عوض شده بودن! یه تیشرت اورسایز سفید و یه شلوارک چهارخونه به تن داشت اما صورتش... کبودی اطراف بینی و زیر چشم چپ، ترسناکش کرده بود!

༺ ♟ ༻

بکهیون پاورچین، از پله ها پایین اومد. با دقت اطرافش رو چک میکرد تا مطمئن باشه خطری تهدیدش نمیکنه... ناگهان با شنیدن صدای مکالمه، پشت یکی از ستون‌ها خودش رو پنهان کرد:

- واو... دوکیونگسو... تو... تو یه نابغه ای!

بکهیون نگاهی به منبع صدا کرد... پسر کله غازی! پس همه ی اونا با هم همدست بودن.

+ یا کیم جونگین! نوبت توعه جورابای هیونگ رو بشوری خودت و به اون راه نزن..

و پسر عینکی!..

+ کم به اون آیپد زل بزن الان بکهیون بیدار میشه باید واسش غذا بپزم...پاشو جورابای هیونگ و بشور وگرنه جورابا رو میکنم سوراخ دماغت... چرا اینقد شلخته اید آخه!

کیونگسو نالید.

- واو... دو کیونگسو...تو..نابغهــ..

کیونگسو آیپد رو از دست جونگین گرفت و اون رو روی کاناپه پرت کرد.

Password Changed Where stories live. Discover now