8/ دفتر طراحی کذایی

234 82 70
                                    


- دیدی دنبالم نیومد؟

گربه، خرناسی تحویلش داد و کمی خودش رو جابجا کرد تا بیشتر توی بغلش جا بشه.
اون از بکهیون نوازش میخواست.

- میدونم الان با خودت میگی بخاطر یه حرومزاده گفتن اینقد شلوغش کردی! ولی کسی که با دست سیلی میزنه و کسی که سیلی میخوره درد یکسانی رو تحمل نمیکنن..من بابا و مامانم رو ندیدم..میدونی مقصر خرابکاریام فقط خودمم! باید فقط به خودم ربطش بدن..

گربه، "میو"ـی کرد.

- بهم حق بده...من بازم ترک شدم!

کمی باسنش رو جابجا کرد تا سفتی نیمکت، اذیتش نکنه.

اون راه زیادی رو دویده بود، اونقدر زیاد که وقتی برگشت و پشت سرشو نگاه کرد یه خیابون خالی رو دید که چراغ عابرپیاده برای خودش رنگ عوض میکنه و بطری‌های خالی آب معدنی، با جریان باد روی آسفالت کف خیابون کشیده میشن.

و اونجا بود که آرزو کرد کاش علم اونقدر پیشرفت کنه که تراشه ی GPS توی مغز آدما کاشته شه..

اونوقت مجبور نمیشد اینجا، تنها توی پارک، روی نیمکت، مقابل چرخ و فلک زنگ زده بشینه و با صندلی خالی اون همزاد پنداری کنه، "هی رفیق! بالاخره زندگی قراره رو صورت هردومون یه باسن جاسازی کنه!"

بعد رسیدن به پارک، تصمیم گرفت کمی روی نیمکت چرت بزنه، پلک هاش تازه گرم شده بودن و هنوز توی خلسه ی خواب غرق نشده بود که با شنیدن صدای شکستن شاخه‌های پرچین، شونه‌هاش بالا پریدن و یه موجود پشمالو و سیاه- قهوه ای رنگ، با صدای خرچ از پرچین قل خورد بیرون و مقابل پاهاش توقف کرد.

و حالا اون گربه ی سیاه داشت حرفهاش رو گوش میکرد، کاری که خیلی از آدمها از انجامش ناتوانن!

فاصله ی بین دو گوش گربه رو نوازش کرد و گربه با این حرکت مست شد..

- و اون هه‌جین...

دماغش رو چین داد

- اون اصلا خبر داشت چانیول دیشب چه حالی بود؟ چطور آدمیه که قبل پرسیدن حالش خفتش کرد؟ اونم جلوی یه آدم دیگه! میدونی من اگه جای هه جین بو..

چشمهاش گشاد شدن

چهار انگشتش رو روی دهنش کوبید و لعنتی به خودش فرستاد.

- لال شو بکهیون! نه! نه نه نه منظورم اون بود..

گربه رو کمی از خودش فاصله داد تا بهتر بهش توضیح بده

Password Changed Where stories live. Discover now