Day 2* What A Night

478 105 113
                                    

***

زی: من نمیدونم چی بپوشم هز! این چه کاری بود که کردم؟!

همینطور که غر میزد، کمد لباساشو بهم میریخت. اگه یه لباسی بپوشه که لیام خوشش نیاد چی؟ قطعا بدترین و در عین حال بهترین قراره عمرش بود. استرس و نگرانی باعث شده بود کف دستاش عرق کنن.

ه: اروم باش زین، این فقط یه قرار با کراشته!
ریز ریز خندید و کت شلوار ساده و مشکی زینو از توی کمدش بیرون اورد و روی تخت گذاشت، و دوباره سمت کمد چرخید.

زی: این خیلی رسمی نیست؟
با شک پرسید و پوست لب پایینشو کند. تازه از حموم بیرون اومده بود با باکسر اینور اونور میرفت.

ه: قرارای اول همشون رسمین زین! درضمن مگه نگفتی یه میز توی رستوران رزرو کردی؟

زی: اره

ه: پس باید رسمی‌بپوشی و مثل یه جنتلمن رفتار کنی نه یه تینجیر که بخاطر دیدن کراشش نفسش بالا نمیاد! اولین بارت که نیست!

باهاش شوخی کرد تا حال و هواشو عوض کنه، چون زین دقیقا شبیه یکی از همون تینیجرا شده بود!

زین باشه‌ایی گفت، شلوار کتان مشکی رو برداشت و پوشید. به هری که یه دستشو زیر چونش زده بود و دنبال پیراهن مناسب میگشت، نگاه کرد.

ه: بیا این خوبه
پیراهن مشکی رنگ از توی کاورش دراورد و دست زین داد تا بپوشه.

زی: همش مشکی؟

ه: اره اون کمربندتم ببند
به کمربند ساده‌ش که روی میز بود اشاره کرد.

زین بعد از پوشیدن لباساش، جلوی اینه قدی اتاق که به در کمدش چسبیده بود نگاه کرد. کمی به دستاش مرطوب کننده زد و توی موهاش کشید.

زی: باید شیو میکردم
با زمزمه به خودش گفت، و دستای مرطوبشو به گردنش هم کشید.

ه: نه خوبه، صورتتو از حالت تینیجر بودن دور کرده
ریز ریز خندید

زی: اگه خراب کاری کنم چی؟

ه: نمیکنی! مطمئن باش
هری موهای بلند و بازشو گوجه‌ایی بست. برس و سشوار رو برداشت تا موهای زینو که کمی بیشتر از معمول بلند شده بود، درست کنه.

لویی همینطور که سرش توی گوشیش بود، داخل رفت و خودشو روی تخت زین انداخت.
لو: شوخیای مسخره و بی مزه نکنی! ولی بازم مثل احمقا بدون هیچ حرفی بهش خیره نشی

زی: درباره چی حرف بزنم که معذب کننده یا مسخره نباشه؟

ه: قراره درباره خودتون حرف بزنید زین! درباره علایق! نمیخواد خاطره تعریف کنی! از فامیل یا پدر و مادرت هم حرف نزن! برای این چیزا هنوز زوده
موهای زینو شونه کرد و بعد حالت داد

Only Ten Days[Z.M]Where stories live. Discover now