Day 10* Official BoyFriend

451 76 93
                                    

.یه نفس عمیق و یه پایان طولانی.

***

لیام دستشو بلند کرد، و دست زینو گرفت. زین هم خندید و دست لیامو گرفت و دور همدیگه چرخیدن، صدای اهنگ توی خونه‌ی لیام به راحتی شنیده میشد و اون دوتا داشتن میرقصیدن.
زین میتونست به راحتی برق چشمای زیبا و فریبنده لیامو ببینه. انرژی و علاقه‌ایی که داشت قابل لمس بود و درمقابل لیام هم میتونست خوشحالی وصف‌ ناپذیر زینو توی نگاهش ببینه.

رقصشون کم‌کم اروم میشد و لباشون روی هم به زیبایی حرکت میکرد. لیام کمی عقب اومد، بینیهاشونو بهم کشید و خنده زینو دراورد.
لی: دیروز نبودی.

زی: پیش مادرم بودم، داشتم درباره تو حرف میزدم، در واقع اون از تو پرسید، منم جوابشو دادم، لویی دفعه قبل که پیشش بودم دهن لقی کرد و گفت من با یکی "قرار" میزارم! امیدوارم ناراحت نشده باشی از اینکه زیادی تند رفته باشم و تورو یه جورایی به خانوادم معرفی کرده باشم، همه چیز خیلی سریع پیش رفت و نتونستم چیزی نگم و اگه-

زین داشت حرف میزد که با بوسه ناگهانی لیام روی لباش ساکت شد. مرد دستاشو روی شونه های پهن زین گذاشته بود و اروم بود.

لی: احتیاجی نیست انقدر توضیح بدی، بهت اعتماد دارم
انگشتاشو توی موهای زین حرکت داد.

زی: تو چرا انقدر زود حرفمو باور میکنی؟ شاید دارم بهت دروغ میگم! شاید داشتم بهت خیانت میکردم!

ابروهاشو بالا انداخت و قیافه مشکوکی به خودش گرفت و سرشو پایین اورد که باعث شد تیکه‌ایی از موهاش روی پیشونیش بیوفته.
همینطور ایستاده بودن و بدناشون بهم چسبیده بود، عاشق این بودن که نوک بینی هاشون بهم بخوره، یا وقتی همو بغل میکنن، پوست گونه‌هاشون همدیگه رو لمس کنه.
لیام دستشو بالا اورد و داخل موهای زین برد، و اون تیکه افتاده روی پیشونیشو بالا فرستاد. و کمی موهاشو نوازش کرد.

لی: حقیقتا نمیدونم، فقط احساس میکنم ادم درستی هستی.
شونه هاشو بالا انداخت.

لی: به اینکه باورت کنم یا بهت اعتماد کنم حس خوبی دارم. درضمن اگه خیانت کرده باشی، به احساست نسبت به من خیانت کردی نه خوده من. چون من دوست پسرت نیستم هرچند اگه بودم، بازم با اینکار به خودت خیانت کردی!

زین جمله اخر لیامو نشنیده گرفت و جواب داد.
زی: خوبه که اون شخصی که بهش اعتماد داری منم! شاید اگه شخص دیگه‌ایی بود از اعتمادت سو استفاده میکرد، میدونی...ادم عوضی زیاده!

لی: زین من بچه نیستم، معلومه که میدونم چطور و کی به یه نفر اعتماد کنم.
زین خندید و گونه لیامو بوسید.

Only Ten Days[Z.M]Where stories live. Discover now