Day 6* Harry Potter

381 76 129
                                    


***

یک تا روز قرارشون مونده بود، همه چی اماده بود و لیام کلاساشو مرتب کرده بود تا به دیتش با زین برسه.

پسر مو مشکی استرس داشت. اگه دیتشون خراب میشد، قطعا سر به بیابون میذاشت! این خیلی براش حیاتی بود که همه چی عالی و بینقص پیش بره.

ولی خب طبق تجربش، نمیتونست خیلی ارامش خودشو حفظ کنه!.

لو: بس کن زین، انقدر ناخناتو نکن!

زین از فکر دراومد و به صورت همخونش نگاه کرد، این دفعه بجای اینکه ناخناشو بکنه، ناخوداگاه شروع به کندن پوست لبش کرد.

لویی درحالی که روی کاناپه لم داده بود و کتابش دستش بود، به زین نگاه کرد.
لو: رفیق، چته؟

زی: فقط استرس دارم

لو: نداشته باش

زی: واو، لویی تو توی کمک کردن خیلی خوبی...مطمئنی نمیخوای روان شناسی چیزی بشی؟

لویی ریز ریز میخندید، ولی بعد از چند ثانیه از جاش بلند شد و کنار زین نشست.
لو: به من گوش کن احمق، من رفیقتم پس بهتر میدونم..همه قرارهای قبلیتو باهاش فراموش کن، و فقط روی این یکی تمرکز کن، اصلا فکر کن این اولین قرارتونه!

زی: نمیشه لو، اینطوری نمیتونم

لویی توی پهلوش کوبید، و تشر زد.
لو: گفتم به من گوش کن!!! تو یه صورت خوشگل، یه دیک رگ‌دار، یه هیکل سکسی و در اخر یه شخصیت عالی داری! هیچکس نیس که تورو نخواد!

زی: ولی-

لو: ولی نداره! تو همون قدر که برای من بیمصرفی برای دیگران با ارزشی! این یعنی خیلی زیاد.
حالا هم کون نخودیتو جمع کن و برو یه دوش بگیر، و به دیت بعدیت فکر کن، ترجیح میدم این دفعه حداقل ادای پاستوریزها و باکره‌هارو درنیاری و سرتو توی شلوارش ببری! حالا هم از جلوی چشمام خفه شو، میخوام کتاب بخونم.

زین همینطور که با دهن باز به لویی نگاه میکرد از جاش بلند شد. نفسشو بیرون داد و به لویی نگاه کرد.
زی: نه داداش تو باید روان شناس میشدی!

و سمت حمام حرکت کرد تا کمی خودشو جمع و جور کنه.
اون زین مالیکه، پسر محبوب دانشگاه که مخ استاد خوشتیپ و خوشگلیو زده که خیلیا دنبالشن، پسری که هیچجوری عقب نمیکشه، مخصوصا وقتی یه چیزی رو خیلی بخواد.
وقتش بود که یه خودی نشون بده.

زین یه مالیکه عقب نمیکشه!.

***

Only Ten Days[Z.M]Where stories live. Discover now