Day 7* New Look

381 83 118
                                    


***

دو هفته بود که زین و لیام همدیگرو فقط توی دانشگاه میدیدن، و خب مشخصا برای هیچکدومشون کافی نبود. اونا بیشتر میخواستن.

قرار شد زین بعده کلاس اخرش با لیام حرف بزنه و برای روز خالیشون برنامه‌ایی بچینن، زین از اینکه لیام به اندازه خودش برای این قرار هیجان داره، لذت میبرد.
اینطور احساس نمیکرد وارد یه رابطه تک نفره شده چون همراهی لیام براش بااهمیت بود!.

ساعت اوایل 7 بود. قرارشون هم 7 بود، پس خیلی نگذشته بود که زنگ خونه لیام به صدا دراومد.

پسر کوچیکتر، با کلاه کپش_مثل همیشه_همراه با شلوار مشکی جذبش، تیشرت سفید ساده و کت مشکی چرم و ساده روش، وارد خونه شد.

لی: هی زین

زی: هی بیبی
دستشو به سرعت پشت کمر لیام گذاشت، و بوسه سریعی ازش گرفت و عقب اومد.

لیام با لبخند، درو بست و لباشو لیسید. عاشق این بود که بعد از بوسیده شدن توسط زین، طعم لباشو حس کنه.

زین توی سالن ایستاد، کت چرمشو دراورد و مرتب روی مبل گذاشت، سپس سمت لیام رفت و دستاشو گرفت.
زی: چشماتو ببند!

لی: چی؟ چرا؟
گیج پلکای خوشگلشو بهم زد

زی: ببند چشماتو گفتم!

لی: خیله‌خب خیله‌خب!
چشماشو بست، سپس زین دست راستشو رها کرد و بعد کلاه رو از روی موهاش برداشت و روی مبل پرت کرد.

زی: خب حالا چشماتو باز کن!

لیام چشمای هیجان زده و مشتاقشو باز کرد، بلافاصله نگاهش به موهای زین افتاد.
لی: خدای من!!!
لیام با خنده محوی با صدای متعجش گفت و دستاشو سمت موهای زین برد.

لی: تو چیکار کردی؟! خدایا چقدر خوشگل شدی!!
دستشو توی موهای بنفش رنگ زین برد و بهشون زد، ریشه های موهاش همچنان مشکی بودن، و همین باعث میشد رنگ بنفش به خوبی روی موهاش بشینه.

زی: چطوره!؟

لی: اینا عالین! خیلی هات شدی!

زین نیشخندی زد و دستی توی موهاش کشید، عقب فرستادشون و کمر لیامو، طبق عادت جدیدش گرفت.
مردو سمت خودش کشید و لباشو روی لبای مردش گذاشت، لیام هم برای همراهی دستاشو توی موهای تازه رنگ شده زین برد، و همزمان که لباشو روی لبای نرم پسر میکشید، موهاشو هم بهم ریخت.

صدای بوسشون، توی خونه ساکت کاملا واضح بود. نفس نفس زدنای لیام نشون میداد عادت به بوسه های طولانی نداره ولی زین نمیتونست دست از بوسیدن لبای خوشمزه و خوشفرم لیام، برداره.

لیام ناله کوچیکشو توی گلوش خفه کرد و کمی عقب اومد، زین کش اومدن بزاق دهنشونو بین لباشون دید، خندش گرفت و سریع بوسه‌ایی روی لبای مرد گذاشت و عقب اومد.

Only Ten Days[Z.M]Where stories live. Discover now