part-3

169 71 15
                                    


"کلاس ریاضی"
"ساعت 7:5 "

سیرین تو کلاس روی صندلی تک نفرش معذب نشسته بود تقریبا ردیف وسط بود  بین دانش آموزهای مختلف که برای اولین بار اون ها رو میدید.

جفتیاش دوتا دختر بودن و پشت سرش یه دختر مو زیتونی بود که خیلی جذابِ ولی در عین حال خیلی خونسرد و مغرور به نظر می رسید، سیرین سعی میکرد از ظاهر کسی رو قضاوت نکنه و از اولین نگاه کسی رو نشناسه پس تا جایی که می تونست به قیافه کسی زیاد دقت نمیکرد

معلم که وارد کلاس میشه به همه سلام می کنه و همه در جوابش صبح به خیری میگن

معلم یه خانم عینکیِ قد بلند،  با موهای روشن که اون رو به حالت دم اسبی از پشت بسته، و یه لبخند پرنگ به لب داره که باعث میشه یه فیس  مهربون و  دلنشینی به اون ببخشه

معلم یه خانم عینکیِ قد بلند،  با موهای روشن که اون رو به حالت دم اسبی از پشت بسته، و یه لبخند پرنگ به لب داره که باعث میشه یه فیس  مهربون و  دلنشینی به اون ببخشه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

معلم به تمام دانش آموزان لبخند پرنگی می زنه و‌ با لحن بامزه ای میگه

معلم:خب من برای امروز خیلی پر انرژیم طوری که می تونم کل روز رو بخندم!!

در همین حال بود
که سیرین متوجه در گوشی صحبت کردن دو نفر از پشت سریاش میشه.
که اصلا حرفای جالبی راجب معلم نمیزدند..

+نگا چه کشی به فیسش میده انگار مدال طلا بش دادن این قدر خر ذوق شده
+شاید واقعا قراره بش بدن

سیرین آروم‌ از گوشه چشمش به اون دو نفر که همش  معلم رو مسخره می کردن نگاه میندازه

سیرین آروم‌ از گوشه چشمش به اون دو نفر که همش  معلم رو مسخره می کردن نگاه میندازه

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

همون دختر مو زیتونی بود با پسره جفتش که دوستای نزدیکی به نظر می رسیدن.

معلم:اوکی ببخشید بچه ها بزارید اول خودمو به دانش آموزان جدید معرفی کنم،من "روبی نیکول ایوانس" هستم،می تونید "میس ایوانس" صدام کنید.

دوباره صدای آروم همون دختره از پشت سر سیرین میاد که به حالت تمسخر آمیزی میگه:
+همون روبی جون خودمون دیگه
*خنده*

سیرین با صدا نفسش رو بیرون میده و سعی می کنه زیاد به این موضوع اهمیت نده. اما کم کم این وضعیت داشت رو مخش میرفت...

میس ایوانس:بچه ها لطفا به ترتیب سر پا وایستید  و اسمتون و اسم شهری که توش به دنیا اومدید رو بگید تا بقیه با شما آشنا شن

دانش آموزا به ترتیب خودشون رو معرفی می کردن، و همینکه  نوبت به سیرین میرسه، با استرس از جاش بلند میشه.. و بعد سرفه ای میگه:

_سلام اسم من..س.سیرین استفانی باترفیلدِ ..من زاده شهر ردیچم

میس ایوانس سریع وسط حرف سیرین می پره و میگه: "ببینم گفتی ردیچ؟؟!!"

سیرین با استرس به معلم زل می زنه و برای  لحظه ای شک می کنه که نکنه اشتباهیی از اون سر زده، تا اینکه معلم لبخندی میزنه و ادامه میده:

_خواهر زاده من همونجا زندگی می کنه چه جالب..بله از لهجت کاملا مشخصه که اهل ردیچی، پدر و مادرت هم همونجا زندگی می کنن؟

سیرین نفس راحتی میکشه و جواب میده:

_عام راستش ما مدتیه که به "گودالمینگ" نقل مکان کردیم

ℕ𝐈𝐠𝐡𝐭 ℝ𝐚𝐢𝐧𝐛𝐨𝐰 -𝒱𝒾ℴ𝓁ℯ𝓉Where stories live. Discover now