part17

540 105 3
                                    

دو روز گذشته و انگار تو این دو روز من شدم گربه و ته شده موش که انقدر ازم فرار میکنه. کلا تو این دو روز فقط سرکلاس دیدمش که به جز نگاه‌های زیرچشمیش هیچی نسیبم نشده.
پوف کلافه ای میکشم و با خودکارم  شکل‌های نامفهومی روی دفتر روی میزم میکشم. چوی داره خاطره تعریف میکنه و نمیدونم چرا بچه‌ها انقدر میخندن اما به نظر من که مسخرس. به نظر من همه چی مسخرس چون من خیلی وقته از ته دل نخندیدم، زیاد حرف نزدم، شیطنت نکردم، لبخند نزدم و...
چقدر روحم مرده بود. بود؟ آره بود چون الان مدتی میشه که با کارای ته میخندم، بیشتر صحبت میکنم و لبخند و مهمون لبم کرده.
نگاهش میکنم که حتی از پشت سرم بی‌نقصه. چقدر دوسش دارم. دلم براش تنگ شده. عجیبه نه؟ رو به رومه و دل تنگشم. میخوام دوباره بوی شکلاتی گردنش و حس کنم.
پوفی میکشم و با پاهام روی زمین ضرب میگیرم.
الان مثلا چی میشد من جام و عوض نمیکردم؟ چقدر من خرم.
اگه چند هفته پیش جام و عوض نکرده بودم الان کنار ته نشسته بودم و میتونستم راحت بهش زل بزنم و بوش کنم.
با قهقهه بچه های کلاس به خودم میام و متعجب به اونا که دارن از خنده ریسه میرن نگاه میکنم.
چشمم رو تو حدقه میچرخونم. حداقل ایکاش میتونستم خنده‌ش رو ببینم. از پشت سرش که چیزی معلوم نیست.
گوشیم و ورمیدارم و زیرمیز روشنش میکنم. تو پی وی هوسوک میرم و براش تایپ میکنم: لیست مهمون‌های تولدت رو میخوام.
گوشیم رو خاموش میکنم و تو جیبم میزارم. اون مرتیکه رو من پیدا میکنم. خودم با دندون‌هام شاهرگش رو میبرم.
اون گردن ته رو گاز گرفته بود؟ گردنش و خرد میکنم.
دوباره با فکر اون شب که دست اون عوضی رو بدن ته بود عصبی میشم. نفسم رو با حرص بیرون میدم و به زمین نگاه میکنم تا کسی چشم‌های قرمزم و نبینه.
زنگ میخوره و چوی بالاخره چرت و پرتاش و قطع میکنه.
- خب بچه‌ها ادامه‌ش برای جلسه بعد.
پوزخندی میزنم و زیرلب میگم: اوه خیلی مشتاقم.
از جام بلند میشم و وسایلم رو تو کیفم میندازم. آستین‌های لباسم رو تا میزنم و کیفم رو توی دستم میگیرم. از کنار صندلی ته میگذرم و اون وقتی متوجه من میشه سرش و میکنه تو یقه‌ش.
چقدر این بشر خجالتیه آخه؟ چقدر کیوته؟
از کلاس بیرون میزنم و گوشیم رو دستم میگیرم.
هوسوک جواب داده: برات ایمیل میکنم.
«خوبه» براش تایپ میکنم و گوشی رو توی کیفم میندازم.
همه دارن از مدرسه خارج میشن و به خاطر سر و صداهاشون پا تند میکنم تا زودتر به ماشینم برسم.
سوار ماشینم میشم و کیفم رو روی صندلی عقب میندازم.
به کوک زنگ میزنم و وقتی جواب میده سلام بلندی میکنه و میخنده.
- کوک؟
- بله جیمن شی؟
لبم رو با زبون تر میکنم و آروم میگم: شماره ته رو برام بفرس!
- چیکار کنم؟
خب الان فضولی‌هاش شروع میشه.
- چیکار میخوای شماره اونو؟
چرا ته صداش میکنی؟ اصلا چرا انقدر قفلی زدی روش؟ جیمن شی پشت خطی؟
اخم میکنم و داد میزنم: فقط شماره‌ش رو بفرس برام.
گوشی رو قطع میکنم و جلوی خروجی مدرسه پارک میکنم.
یکم که میگذره کوک شماره ته و میفرسته
- بیا اینم شماره‌ش بداخلاق ولی من تَه ماجرا رو در میارم.
چند تا استیکر خنده هم همراهش میفرسته. لبخند محوی میزنم و شماره ته رو میگیرم.
بعد بوق سوم جواب میده و وقتی صداش تو گوشم میپیچه لبخند پررنگی میزنم.
- الو؟
- کجایی؟
یکم مکث میکنه و بعد میگه: عوم شما؟
پوزخند صداداری میزنم.
- یعنی نشناختی من‌و؟
- عاااا پدربزرگ شمایین؟ خوبین؟
حرصی داد میزنم: یااا پدربزرگ چیه؟
معلومه داره خنده‌ش رو کنترل میکنه.
- پدربزرگ چقدر عصبی شدی.
چشم ریز میکنم.
- ته توی ایستگاه اتوبوس منتظرم باش میام دنبالت. اونموقع پدربزرگ و نشونت میدم.
گوشی رو قطع میکنم و روی صندلی شاگرد پرتش میکنم. پام و روی پدال گاز میزارم و سمت ایستگاه میرم. پارک میکنم و به ته که سرش پایینه و داره با پاهاش خط های فرضی رو زمین میکشه نگاه میکنم‌. چند تا بوق میزنم و اون سرش و بالا میاره. با سرم اشاره میکنم سوار شه و در و از داخل براش باز میکنم.
آروم سوار میشه و وقتی داخل ماشین میشینه انگار یک آدم دیگه‌س و صورتش دوباره قرمز شده. حالا خوبه کاری نکردم اینطوری قرمز میشه وقتی من‌و میبینه. این پسره پشت تلفن نمیخندید؟ الان من‌و دید موش شد؟
نیشخندی میزنم و سمتش خم میشم.
- پدربزرگ آره؟
لبش رو گاز میگیره و به سقف ماشین خیره میشه. معلومه میخواد بخنده و به زور جلوی خودش و گرفته.
- پدربزرگ؟
یهو پقی میزنه زیر خنده و بریده بریده میگه: وای چقدر حرص خوردی تو.
چشم ریز میکنم و با ذوق به خنده‌ش نگاه میکنم. وقتی خنده‌ش تموم میشه و سمتم برمیگرده با نگاه شیفته‌م مواجه میشه. سرش رو پایین میندازه و دوباره قرمز میشه. لبم رو داخل دهانم میکشم.
لب میزنم: کیوت!
گلوم رو صاف میکنم و سر جام برمیگردم. راه میوفتم و سمت خونه‌ش میرونم.
- اوم...چرا گفتی میخوای من‌و برسونی؟
شونه بالا میندازم.
- دلم خواست!
متعجب میگه: یعنی چی دلم خواست؟ هرچی دلت خواست و انجام میدی؟
میخندم و به لبش خیره میشم.
- نه هرچی، اگه اونطوری بود که...
هینی میکشه و دستش رو روی لبش میزاره. قهقهه‌ای میزنم.
زیرلب میگه: زهرمار مرتیکه. فقط من و خجالت میده پفیوز.
فکر میکنه من نشنیدم اما نمیدونه ومپایرا چه قدرت شنوایی بالایی دارن.
دوباره میخندم و اون حرصی روش و سمت پنجره برمیگردونه.
جلوی در خونه‌ش پارک میکنم و اون کیفش رو بغل میگیره و از ماشین پیاده میشه. در رو آروم میبنده و جلوی در خونه میره. وقتی برمیگرده متعجب نگاهش میکنم. سرم رو از پنجره بیرون میبرم.
- چیزی یادت رفته؟
بهم چشم غره میره و در سمت شاگرد رو باز میکنه. یهو در و محکم میبنده جوری که صداش تو کوچه خلوت میپیچه. سمت خونه میره
با خنده داد میزنم: یاااا درم و شکوندی.
زبونش رو برام بیرون میاره و پای راستشو با حرص روی زمین میکوبه. وارد خونه میشه و درش رو میبنده. میخندم و چند دقیقه به جای خالی تهیونگ خیره میشم.
سمت عمارت میرونم.
ماشین رو توی حیاط پارک میکنم و کیفم و گوشیم رو از توی ماشین برمیدارم.
______________
جیمین شی چی میشه هرچی دلت میخواد انجام بدی؟😂🤦🏼‍♀️
ووت😁❤️

you are for me|minvWhere stories live. Discover now