part22

536 111 2
                                    

نگاهم رو از لبش میگیرم و تو چشم‌های گردش میدوزم.
به قیافه کیوتش میخندم و انگشت شصتم رو روی صورتش به حرکت درمیارم و نوازشش میکنم.
- ها؟
میخندم و آروم میگم: چی ها؟
- ا...الان من‌و...من‌و...
- بوسیدمت.
هینی میکشه و دست‌هاش رو روی صورتش میزاره. بلند میخندم و محکم بغلش میکنم.
- باهام قرار میزاری ته؟
صدای خفه‌ش به گوشم میرسه.
- مرتیکه بزار یکم بگذره من الان دارم خجالت میکشم.
میخندم و اون مشت محکمی به سینه‌م میزنه.
لبم رو گاز میگیرم تا دوباره قهقهه نزنم، چون ایندفعه دهنم‌و سرویس میکنه.
آروم ازم جدا میشه و به همه جا نگاه میکنه غیر از من.
- خب دیگه بیا بریم.
جلوتر از من راه میوفته و سمت عمارت میره. ریز میخندم و پشت سرش راه میوفتم.
وارد عمارت که میشم نامجون سمتم میاد.
- پسر تو کجایی؟ باید شمع و فوت کنی.
لبخندی میزنم و سرم رو تکون میدم. سمت میز بزرگی که کیک دو طبقه روش قرار داره میرم و پشت میز وایمیسم.
چشم میچرخونم و ته رو میبینم که دورترین نقطه وایساده و نگاهم میکنه. بهش اشاره میکنم کنارم بیاد. سرش رو بالا میندازه. اخم میکنم و گوشیم رو از جیبم درمیارم.
- اگه الان نیای پیشم میام جلو همه دستت و میگیرم میارم پیش خودم.
پیام رو میفرستم و منتظر بهش نگاه میکنم. گوشیش رو نگاه میکنه و اخم میکنه. دهن کجی میکنه و سمتم میاد. کنارم با فاصله وایمیسه و کوک و هوسوک و یونگی هم میان کنارم.
نامجون شمارش معکوس رو شروع میکنه و بقیه باهاش همراهی میکنن.
به ته خیره میشم که بهم نگاه میکنه و چشم‌هاش برق میزنن.

۲
۱
نمیدونم چی آرزو میکنم و شمع رو فوت میکنم. شاید آرزوم بودن کنار تهیونگی باشه که داره با ذوق دست میزنه.
***
کنار نامجون وسط سالن وایسادیم و دارم با مهمونایی که نمیدونم کین خداحافظی میکنم. پوفی میکشم.
کوک سمتم میاد و بغلم میکنه.
- جیمینی تولدت مبارک.
لبخندی میزنم و چند ضربه به کمرش میزنم.
- ممنون کوچولو.
اخرین کسایی که موندن بچه‌هان. باهاشون دست میدم و خداحافظی میکنم. سمت ته که داره با بچه‌ها از عمارت خارج میشه برمیگردم.
- ته؟
سمتم میاد و به برادرش که منتظرشه میگه: الان میام.
- من میرسونمتون.
دستش رو پشت گردنش میکشه.
- نه با هوسوک هیونگ میریم.
- میرسونمتون. بریم.
سرش رو تکون میده و سمت در میریم. یهو یکی مثل جت از کنارم رد میشه.
- خب جین شی بیاید من میرسونمتون.
متعجب به نامجون که با لبخند پهنش به جین زل زده خیره میشم.
- نامجون من میرسونمشون.
بهم چشم غره میره.
- نامجون هیونگ.
دوباره سمت جین برمیگرده.
- بیاید دیگه.
هنگ به نامجون خیره میشم که داره با جین سمت در میره.
جین سمت ته که کنارم وایساده برمیگرده.
- تهیونگ بیا. جیمین خداحافظ.
با دهن باز به ته نگاه میکنم.
- یاااا تو نرو!
ته آروم میگه: دیوونه یعنی چی تو نرو. مگه میشه؟ خداحافظ.
سمت در میره که بازوش رو میگیرم.
- نمیری!
جین ته رو صدا میکنه.
- تهیونگ بیا دیگه پسر.
- ته میمونه پروژه علمی داریم باید انجامش بدیم.
به نگاه متعجب ته اهمیتی نمیدم.
جین میخنده.
- خب بزار برای یک روز دیگه الان دیروقته نم...
- نه نه. باید فردا تحویلش بدیم.
جین سرش رو تکون میده و سمت ته برمیگرده.
- پس میمونی اینجا؟
- ن..
با فشاری که به بازوش میدم حرفش رو ادامه نمیده.
- میمونه.
جین لبخندی میزنه.
- باشه پس مراقب باشید. شب خوش.
بعد اینکه جین و نامجون از در بیرون میرن و در رو میبندن ته سمتم برمیگرده و داد میزنه: یااا برای چی اینطوری کردی؟
بیخیال سمت سالن سمت چپ میرم و خودم رو روی کاناپه میندازم.
- دوست داشتم.
نفس عمیقی میکشه و خودش رو کنارم روی کاناپه پرت میکنه.
- اگه زورم بهت میرسید لهت میکردم.
میخندم و کتم رو درمیارم.
آستین های لباسم رو تا میزنم و دکمه اول لباسم رو باز میکنم.
بیشتر روی مبل لم میدم.
- بازم نمیدونم چرا اینکارو کردم. فقط خواستم پیشم باشی.
لبش رو گاز میگیره و معلومه داره لبخندش رو پنهون میکنه. به تلویزیون خاموش زل میزنه و سرش رو تکون میده.
موهام رو بالا میدم و خودم رو به ته نزدیک‌تر میکنم.
- خب الان باید به پروژه علمی‌مون برسیم.
خودش رو عقب میکشه و سمت دسته مبل میره.
- چه پروژه‌ای؟
نیشخندی میزنم.
- نگفتی، باهام قرار میزاری یا نه؟
دستش رو زیر چونه‌ش میزاره و قیافه متفکری به خودش میگیره.
- اوممم بزار فکر کنم....نه.
از جاش بلند میشه و قهقهه‌ای میزنه.
وایمیسم و داد میزنم: یاااا مگه دست توعه؟
زبونش رو برام دراز میکنه و سمت پله ها میره.
- نه پس دست عمته.
میخندم و دنبالش میدواَم.
تا میبینه سمتش میرم از پله‌ها بالا میره.
به طبقه بالا که میرسیم سرعتم رو زیاد میکنم و از پشت میگیرمش. روی زمین میخوابونمش و قلقلکش میدم. بلند میخنده و صدای خنده‌های جفتمون فضای عمارت رو پر میکنه.
هلم میده و روی زمین میوفتم. روی شکمم میشینه و دستش رو روی پهلوهام میزاره.
- حالا نوبت منه قلقلکت بدم.
انگشت‌هاش رو حرکت میده و من بی‌اراده میخندم.
دستش رو میکشم و زمین میندازمش. موهاش روی صورتش افتادن. روش میخوابم اما وزنم رو روی بدنش نمیندازم.
رفته رفته خنده از صورت هردومون پاک میشه و محو هم میشیم.
- یک چیزی و بهت نگفتم ته.
آروم میگه: چی؟
سرم رو نزدیک‌تر میبرم و میگم: دوستت دارم!
لبم رو روی پیشونیش میزارم و بوسه‌ای روی پیشونیش میزنم.
سرم رو بلند میکنم. چشم‌هاش گرد شدن و گونه‌هاش قرمز.
لبش رو میگزه و لبه لباسم رو میگیره و سرش رو داخل سینه‌م قایم میکنه.
قهقهه‌ای میزنم و کنار لاله گوشش رو میبوسم.
سرم رو توی گردنش میبرم و نفس عمیقی میکشم. میشه من‌و همینجا دفن کنن؟ بین گردن کشیده‌ش و ترقوه جذابش.
از روش بلند میشم و کنارش میشینم.
اونم میشینه. به گونه‌های قرمزش نگاه میکنم و لبخندی میزنم.
- نمی‌خوابی؟
زیرچشمی نگاهم میکنه.
- کجا بخوابم؟
میخوام بگم تو بغلم اما میترسم بزنه سیاه و کبودم کنه پس میگم: هرجا راحتی.
به در‌های زیاد داخل سالن نگاه میکنه.
بلند میشه و سمت اولین در میره. دستگیره رو پایین میکشه و میگه: قفله.
ابروم رو بالا میندازم و سمت در دیگه‌ میرم.
- اینم قفله.
پوفی میکشم و تلفنم رو برمیدارم و به نامجون زنگ میزنم.
- الو نامجون؟
- نامجون چیه بی‌تربیت؟
نیشخندی میزنم و میگم: اتاق‌های بالا چرا قفله؟
نمیدونم به چی میخنده و بعد میگه: به خانم لی زنگ بزن. فعلا.
گوشی رو قطع میکنه و من به گوشی چشم‌غره میرم.
- چیشد؟
- بزار به مستخدم زنگ بزنم.
شماره خانم لی رو میگیرم و منتظر میمونم تا جواب بده اما انتظارم طولانی میشه و تماس قطع میشه. دوباره میگیرمش اما اینبارم جواب نمیده.
- جواب نداد.
ته هوفی میکشه.
- من خوابم میاد.
- میتونی تو اتاق من بخوابی.
چشم‌هاش گرد میشن.
- کجا بخوابم؟
_______________
دلم برای فن آرت ضعف رف🥺❤️
ووت....ووت....ووت😂✨

you are for me|minvWhere stories live. Discover now