7 | ماست خور

4.2K 1K 223
                                    

- داری جر میزنی بیشور!
هوجین رو به جونگکوک گفت و سعی کرد تاس سبز رو از دستش بقاپه.

تهیونگ روی مبل نشسته بود و به انگشتاش ور میرفت. نامجون هم حسابی با مادر جونگکوک گرم گرفته بود. تهیونگ اصلا نفهمید اون دوتا چطور از راه بیمارستان تا خونه رو یه بندی در حال حرف زدن بودن.. خب البته جای تعجبی هم نداشت، چون مادر جونگکوک یه شیرینی فروشی داشت و نامجون یک رستوران. اونا تموم مدت داشتن درمورد قیمت مواد اولیه و جذب مشتری و تبلیغات و چیزایی که تهیونگ علاقه ای بهشون نداشت حرف میزدن. داشتن مثل دوستای صمیمی از اشتراکاتشون میگفتن و اینکه چطوری کسب و کارشون رو میگردونن.

جونگکوک و هوجین هم روی زمین در حال بازی بودن. یه جور کارت بازی که تهیونگ تا حالا ندیده بود و ظاهرا هر سی ثانیه یکبار جونگکوک تقلب میکرد. تهیونگ دوست نداشت بازی کنه. تنها چیزی که دلش میخواست رفتن به سوییتش و خوابیدن روی اون کاناپه نرمالو بود. اما نمیفهمید چرا از خونه جونگکوک سردرآورده.

صدای حرف زدن نامجون و خانم جئون و داد و بیداد های هوجین و خنده های جونگکوک با هم سمفونی وحشتناکی ساخته بود و خب چون تهیونگ با یه پای آتل شده روی مبل، تک افتاده بود، حس بدتری هم داشت پیدا میکرد.

صدای زنگ خونه شنیده شد و هوجین از جا پرید:
- من باز میکنم!

مادر جونگکوک سری تکون داد و رو به نامجون گفت:
- خیلی خوبه میبینم پسر به این جوونی اینقدر به فکر کسب و کاره.

جونگکوک از روی زمین بلند شد و به سمت تهیونگ اومد. کنارش روی مبل نشست و گفت:
- چرا اخم کردی هیونگ؟ پات درد میکنه؟

تهیونگ سمت جونگکوک چرخید. جونگکوک موهای سیاهش رو با کش بنفشی بسته بود و بلوز نارنجی رنگش تنش بود. البته با ترکیب شلوار سبزش.. اون مثل هویجی بود که سر و ته توی خاک کاشته شده باشه.

تهیونگ سری از افکار چرت و پرتش تکون داد:
- پام؟ نه.. خوبه.

جونگکوک خندید:
- کیوت.

تهیونگ اخم کرد:
- من کیوت نیسم.

جونگکوک دوباره خندید و گوشه چشم هاش چین افتاد:
- هیونگ غشی کیوت!

تهیونگ تهدیدآمیز انگشتش رو بالا آورد:
- میزنمتا.

جونگکوک خواست چیزی بگه که در ورودی که به حیاط باز میشد، توسط هوجین باز شد. پسرک مثل فنر به داخل جست زد و با لبخندی که از لبش کنار نمیرفت گفت:
-نونا و هیونگن!

و بعد یه دختر و پسر وارد خونه شدن. مادر جونگکوک بلند شد و بعد بغل کردن پسر و دختر رو به نامجون و تهیونگ گفت:
- یونا و سهون، خواهرزاده هامن.

یونا و سهون سلام کردن و برای احترام، کمی خم شدن. مادر جونگکوک به تهیونگ اشاره کرد:
- تهیونگ تازه به محله مون اومده. اینم کیم نامجون برادرشه.

𝘽𝙡𝙪𝙚 𝘾𝙪𝙥𝙘𝙖𝙠𝙚𝙨 ▪︎𝘷𝘬𝘰𝘰𝘬▪︎Where stories live. Discover now