۱۰_سیب کاراملیِ من

583 118 498
                                    

برای کاور جون میدم✨

.
.
تارهای ابریشمی موهاش رو از روی صورتش کنار زد و به ابرهای پنبه‌ای که از غوزه‌ی خودشون بیرون زده بودن خیره شد.

تلالوی آبیِ دریایی و درخشان خورشید الماسی، پشت پلکش رو بوسه بارون می‌کرد.

کمی چشم هاش رو جمع کرد و عطسه‌ی آرومی کرد. فوری اطراف رو چشم چرخوند تا مطمئن بشه آقای اخمو اونجا نبوده.

+ آخر سرما خوردی اره؟

انگشت های کشیده‌اش رو بهم گره زد، مثل شاخه های باریک گل همیشه بهار.

با گونه های گیلاسی، زیر چشمی به مرد ایستاده در مقابل تلألوی دریایی نگاه کرد: اون فقط یه عطسه بود.

لیام کنار آبیِ زیباش روی زیر انداز شطرنجی جا گرفت و دست هاش رو میون دست های بهم گره خورده پسر جا داد.

زین به دست های مرد نگاه کرد و به آرومی رگ های برجسته‌اش رو لمس کرد: لیام میشه او حیاط میخک بکاریم؟

و مرد جز اسم خودش ادامه حرف اون پسر کوچولو رو نشنید!

کلمات رو با زیباترین آهنگ ادا می‌کرد، جوری که انگار فقط آفریده شده برای شعر خوندن.

+ فکر کنم تو همون فرشته‌ای هستی که میگن توی بهشت آواز میخونه.

در مقابل نگاه خیره و عجیب آقای اخمو سرشو پایین انداخت.
هیچکس تا حالا به این شکل بهش نگاه نکرده بود.

یک نگاه با یه لبخند محو شده روی لب های ابنباتی آقای اخمو، چشم هایی که درست مثل ستارها می‌درخشید و با کمی شیفتگی بهش خیره شده بودن.

کمی سر کج کرد و با نگاه سوالی به مرد خیره شد و پرسید: تو فرشته هارو دیدی، اونا شبیه من هستن؟

لیام سرشو خاروند: نه..من فرشته‌ها رو ندیدم.

دست از نوازش کردن دست های مرد برداشت، با ابروهای خمیده و لب های بیرون زده با دلخوری به آقای اخمو خیره شد.

_ دروغگو! پس چجوری میگی من شبیهشونم؟

+ تصور من از فرشته ها تویی آبی.

آقای اخمو با صدای آرومی گفت و دستش رو به دور کمر حلال ماه مانند پسر رسوند.

آبیِ محبوبش رو سمت خودش کشید، صورت صبیحش رو از نظر گذروند.

حصار مژگانش به دور اقیانوس کمیاب دیدگان پسر ملک رو، خالصانه ترین طیف آرامش درون چشم هاش، شکوفه های بهاریِ روییده روی لبهاش و نقاشی حاصل از دست صورتگر خلقت روی چرده‌ی ماه‌گونش.

رنگ گل های عدن در وجودش جاری بود

آبیِ زیبا صورتش به دست های مرد فشرد و لبخند زد: یعنی اجازه میدی میخک بکارم؟

Blue Dreams StoreWhere stories live. Discover now