قسمت اول: باید بری دانشگاه!

2.9K 794 986
                                    

اون روز یه روز خسته کننده بود. از اینکه مجبور بود کل روز رو بشینه پشت صندلی های کلاس، و به مزخرفات اساتید گوش کنه، کلافه بود. اون به خواست خودش وارد دانشگاه نشده بود. اگر پدر عوضی ش، به شرط ورودش به دانشگاه ملی، حسابهای بانکیش رو مسدود نمیکرد، مطمئنن الان سر این کلاس نبود. پارک چانیول، 28 سالش بود و از دبیرستانش که توی 18 سالگی تموم کرد، تا همین امروز، هیچ کلاس درسی رو شرکت نکرده بود. شاید براتون سوال باشه، پس توی این مدت چه غلطی میکرده؟

جواب این سوال خیلی راحته. پولهای باباش رو خرج میکرده. پارک چانیول، تقریبا با نصف بیشتر بتا ها و امگاهای شهر خوابیده بود. یه پلی بوی به تمام معنا بود. هیچ کلابی توی شهر نبود که پارک چانیول رو نشناسه و تقریبا تمام کارمندهای بارهای شهر، پارک چانیول مست رو با تاکسی روونه خونه کرده بودن. همه اینها، تا پارسال ادامه داشت. زمانی که پارک چانیول مست وارد خونه شده بود و با دیدن پدرش، حچری شده بود و خب، پدرش رو عمیقا و شدیدا بوسیده بود.

الان یه سوال دیگه هم براتون پیش میاد، مگه نه؟ اینکه چرا پدرش؟! چون پدر چانیول، یه امگاست و چانیول تو مستی، از عطر پدرش که توی هیتش بوده، تحریک شده و خب... میخواید بدونید آخرش چی شده؟ مادرش محکم کوبید وسط پاش و شوهر بدبختش رو از دست این غول پسر نجات داده بود. البته، چانیول هیچی از اینها رو به یاد نداشت ولی وقتی روز بعد، برای خرید به فروشگاه لاکچری رفته بود و همه کارتهاش مسدود شده بود، با پدرش تماس گرفت و وقتی فریادش رو شنید که گفت گورت رو جمع کن بیا خونه، فهمید اوضاع قرمزه و برگشت خونه.

وقتی که برگشت خونه، مادرش از عصبانیت قرمز شده بود و پدرش، رسما داشت از سرش بخار بیرون میزد. وقتی چانیول خیلی مظلوم گفت چیزی شده که ناراحتتون کرده؟ مادرش با فریاد گفت:"پارک چانیول، دست از این زندگی شخمیت بردار و مثل آدم زندگی کن. برو یه امگا برای خودت پیدا کن و با امگاهای دیگران نخواب."

چانیول متفکر گفت:"ولی مامان، من که با امگای کسی نخوابیدم."

و مادرش جیغ زد و گفت:"دیشب رسما داشتی امگای من رو به فاک میدادی و فراموش کردی که امگای مادرت، پدر خودته. تو وقتی به پدر و مادر خودت رحم نمیکنی، میخوای به کس دیگه ای رحم کنی."

و بعد، پدرش بود که داد زد:"از امروز، هیچ پولی تو حسابت نیست. هیچ جایی حق نداری بری. از همین الان درس میخونی و اگر سال دیگه، دانشگاه ملی قبول شدی، بهت یه کارت اعتباری میدم با بودجه محدود."

چانیول با زاری گفت:"ولی بابا، من مست بودم. حالا یه کاری کردم. این تنبیه خوبی نیست. من از درس خوندن متنفرم."

پدرش با عصبانیت از جاش بلند شد و گفت:"منم از پسر بیعاری مثل تو متنفرم. باید مدیریت بخونی و بعد از فارغ التحصیلی بیای توی کمپانی پیش خودم کار کنی. توی تمام این مدت، یعنی از امروز تا پایان فارغ التحصیلی، حق این رو نداری که با هیچ کس، معاشرت کنی بدون اینکه به ما بگی. مشروب نمیخوری. حتی شکلاتی که الکل توش داشته باشه ممنوعه. اگر که هر کار خلافی انجام بدی، یکی از علایقت رو ازت میگیریم. پس آدم شو، درس بخون و کار کن. بعدش هر غلطی خواستی بکن."

Alpha + Omega = WE (Completed)Where stories live. Discover now