قسمت چهارم: هیت و رات

2.1K 680 362
                                    


اهم اهم

این پارت تقدیم به یه دوست خوب که خواستم سورپرایزش کنم....

----------⁦(✿^‿^)⁩⁦(◍•ᴗ•◍)⁩

امروز دوشنبه بود و بکهیون آمادگی این رو داشت که بره دانشگاه و سر کلاس. دقت کنید، آمادگی این رو «داشت». داشت چون تا زمانی که حاضر بشه، حالش خوب بود. ولی وقتی که حاضر شد و رفت توی ماشین نشست، خب، اولش همه چی طبیعی بود ولی بعدش، کم کم، بدنش یکم خارش گرفت و وقتی به دانشگاه رسیده بود، تهوع کامل داشت. هر چی هم فکر میکرد که چی خورده که حالش بده، به نتیجه نمیرسید چون لعنت بهش، بکهیون تو این چند روز، فقط و فقط میوه و سبزیجات خورده بود و غذای بیرونم تعطیل کرده بود.

بی توجه به حال بدش، کمی آب خورد و رفت سر کلاس. اخموتر از همیشه. بچه ها با دیدن قیافه اخموش، بیشتر از قبل رفتن تو خودشون و سهون به چانیول گفت:"خدا به دادمون برسه. اون تا حالت عادی وحشتناکه و الان..."

با به حرف اومدن بکهیون، حرفش رو قطع کرد:"امروز راجب یک مبحث مهم میخوایم صحبت کنیم که اولین پروژتون هم بر اساس همین مبحثه. پس بهتره خیلی خوب به این درس توجه کنید."

و شروع کرد به درس دادن. و ما اون سر کلاس چانیولی رو داشتیم که با ذوق و شوق و پوزخند، داشت به استادش نگاه میکرد. خوب میدونست کم کم قراره حالش بد شه و منتظر بود که سریع مثل سوپرمن، بره بالای سرش. ولی خب، وقتی بکهیون وسط درس دادن، کرواتش رو کند و دکمه اول پیرهنش رو هم رسما کند، فاکی زیر لب از این حرکت هات گفت و با مواجه شدن با رد قرمزی که روی گردنش دیده میشد، کمی ترسید. خب، تو حالت عادی، اون عطر، باعث جذب شدن امگاها بهش می شد و کنارش، اونها میرفتن تو هیت، ولی خب، خودش خوب میدونست که اون عطر، یک در هزار، باعث حساسیت شدید میشه! و چیزی که الان داشت میدید، یه حساسیت فاکی شدید بود به عطری که چانیول برای جذب استادش ساطع کرده بود.

ترسش زمانی بیشتر شد که بکهیون، شروع کرد به سرفه کردن و یکم بد، با تنگی نفس شدید، روی زمین افتاد. و خب، ما یه کلاس از بچه هایی رو داشتیم که جیغ میزدن و با ترس به استادشون نگاه میکردن و یه چانیولی رو داشتیم که از ترس داشت خودش رو خیس میکرد. دو راه داشت «همین الان فرار کنه به جایی که حتی پدر و مادرش هم پیداش نکنن و دوم اینکه همین الان بدوئه و استادش رو نجات بده».

و چانیول دومیش رو انتخاب کرد و اون هم به دراماتیک ترین روش ممکن. سریع از جاش بلند شد و پرید رو میز و از رو میزها میدوئید تا به استادش برسه و وقتی رسید و دید خیلی سخت نفس میکشه بلند داد زد:"یکی بیاد در کلاس رو باز کنه."

و خب، بچه ها به خودشون اومدن و در کلاس رو باز کردن و چانیول، بکهیون به بغل، از کلاس خارج شد. تنها شانسی که آورده بود این بود که سوئیچ ماشینش تو جیب شلوار جینش بود و اون رو مثل باقی موارد سر کلاس جا نذاشته بود. بدو بدو خودش رو رسوند به ماشین و به زور بکهیون رو سوار ماشین کرد و سریع به سمت بیمارستان رفت.

Alpha + Omega = WE (Completed)Where stories live. Discover now