part6

440 118 16
                                    

سلام
فیک هر هفته روز دوشنبه آپ میشه

هوان یانگ با خشم سوار ماشینش شد
دستش رو محکم روی فرمون زد

/ با چه رویی دوباره برگشتی ... ییبو ، من کل خانواده رو بدبخت کردی ژان و الان برگشتی که چییییی ... /

از طرفی دیگر ، شیائو ژان و وانگ ییبو هردو سوار ماشین شدند ... سکوت درداوری کل ماشین رو گرفته ..

ییبو منتظر حرف های ژان بود و ژان ؟
حالش خوب نبود ... اصلا ..
نمی دونست بابت دوباره دیدن ییبو خوشحال باشه یا بابت یاداوری گذشته نگران و غمگین باشه

دلش می خواست .. اجازه داشت الان دست ییبو رو بگیره ، ییبو بغلش کند .. دلش آغوش گرم دوست پسرش رو می خواست .. گرمایی که خیلی بی رحمانه ازش گرفته شده بود

ژان آهی کشید .. سعی داشت به خودش مسلط باشه ... دوست نداشت ییبو صدای بغض دارش رو بشنوه

ییبو اما .. از سکوت ژان عصبانی نبود بلکه از این فرصت استفاده کرد تا بیشتر صورتی که دلتنگش بود رو ببینه ..

رد نگاه مضطرب ژان رو گرفت و به دست خودش رسید ... منظور ژان رو فهمیده بود اما برای الان ... زود بود

- اگه میخوای فقط ساکت باشی ، من برم

حرفی که ییبو به زبان می اورد با حرف دلش فرق زیادی داشت

/ بگو تا دستت رو بگیرم بگو خواهش می کنم /

ژان سرش رو بالا آورد ... بعد این چند سال بعد ان همه تلاش که خودش رو به خوبی سرد نشان داده بود ... چرا الان در این موقعیت حساس نمی توانست جلوی اشک هایش رو بگیره

+ ییبو

- وانگ ییبو ... شیائو ژان من و تو از هم جداشدیم ... یادت که نرفته

/ بازم بگو ییبو .. دلم برای شنیده شدن اسمم از طرف تو تنگ شده /

+ باشه وانگ ییبو ...

ژان حالا به خودش مسلط شده بود
حالا شده بود همون سنگ سردی که ازش ساخته بودند

+ از اول شروع می کنم به گفتن البته هر وقت دیدی خسته شدی یا کار داری بگو تمومش کنم

- بگو

/ من از حرف زدن باهات خسته نمیشم .. اما از حرف نزدن باهات و نشنیدن صدات ، خسته میشم  /

《《 فلش بک 》》

شب بعد از جشنی که برای تولد ژان گرفته شده بود ... ییبو و ژان وارد اتاقش شدند

ژان خودش رو روی تخت پرت کرد

+ ییبووو ییبوووو من فردا جلو همه میگم دوستت دارممممم

ییبو به ژانی که مست بود لبخندی زد

- باشه .. حالا فردا که از خجالت حرفی که زدی زیر پتو قایم شدی بهت میگم

power(bjyx)✔️Where stories live. Discover now