[Rewrite the stars - James Arthur , Anne Marie]
اخمی کرد و لب هاش رو آویزون کرد ، حقیقتا بعد از یک ماه... انتظار اینکه تهیونگ سر قرار ببرتش رو داشت! اما مثل اینکه اون مرد کاملا فراموش کرده بود که دوست پسرش رو سر قرارِ اولشون ببره!
با لب های آویزون ، دست هاش رو روی سینهش بهم گره زد و به صفحهی تلوزیون زل زد ، اون قدر دلخور بود که حتی صدای بلندِ تلوزیون رو متوجه نمیشد!
پوفی کشید و با حرص ، کنترل رو برداشت و تلوزیون رو خاموش کرد.
بلند شد و به سمتِ آشپزخونهش حرکت کرد و تو راه تقریبا فریاد زد.
_مرتیکه! اگه امشب بهم پیام نده... باهاش کات میکنم!بعد از کمی فکر کردن ، ایستاد و لب هاش رو قنچه کرد و دوباره گفت:
_نه... خب کات نمیکنم! ولی میکنمش! اگه بهم پیام نده میکنمش!سرش رو تکون داد و درِ کابینت رو باز کرد و نگاهی به تنوعِ طعمِ رامن ها انداخت و تا خواست طعمِ گوشت رو برداره ، صدایِ مسیج گوشیش باعث شد نگاهش رو سریع به سمتِ دیگه ای بده و به سرعت روی گوشیش بپره.
با روشن کردنِ صفحهی گوشیش ، تونست شمارهی تهیونگ رو ببینه که بهش میسکال و مسیج داده بود!
باورش نمیشد... حتی کارما هم نمیخواست جونگکوک تهیونگ و بکنه و به این سرعت خواستهش انجام شده بود!
اره اون حاضر بود حتی الان که با تهیونگ قهر بود بلند شه بره پیشش ولی تهیونگ نیاد بالا تا بخواد بکنتش! اون نه ترسی داشت و نه خجالتی... فقط احساس میکرد باید آمادگی این رو داشته باشه که قراره توسطِ یک دستهی بیل به فاک بره!
YOU ARE READING
𝗟𝗼𝗻𝗴 𝗛𝗮𝗶𝗿𝗲𝗱 𝗕𝗼𝘆 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄
Fanfictionپسرِ مو بلند | 𝖫𝗈𝗇𝗀 𝖧𝖺𝗂𝗋𝖾𝖽 𝖡𝗈𝗒 -کامل شــده- همه چی از اونجایی شروع شد که دال، پسرِ ۵ سالهی کیم تهیونگ، با دیدنِ موهای بلند و آبیِ پسری، اون رو "مامان" صدا زد و این بود اولین دیدارِ اون پسرِ مو بلند و تهیونگی که کلِ زندگیِ بعد از جدای...