پوفی کرد و به پشتیِ صندلی، تکیه داد و تونست صدای پسرِبزرگتر رو بشنوه:
_خب الان تو مشکلی با سکستراپ بودنش داری؟!
جونگکوک اخمی کرد و همونطور که تکیهش رو میگرفت، دست به سینه شد:
_معلومه که آره!خودش هم میدونست الکی میگه، چون جونگکوک معمولا اونقدر آدمِ حساس و حسودی نبود که دوست پسر/ دوست دخترش رو از کاری که دوست داره منع کنه، اما برعکسِ جونگکوک، این خاصیت کاملا توی تهیونگ بود!
تقریبا یه هفته ای میشد که به محل کارش میرفت و بعد از اومدن به خونه، باید اخم و تَخم های تهیونگ رو تحمل میکرد و همچنین بی محلیاش رو!
مکی به نیِ اَمریکانوش زد و با بیخیالی نگاهش رو به جونگکوک داد:
_خب پس باید بهش بگی اگه نمیزاری من برم سرکار، توهم نباید بری!
نفسِ عمیقی کشید و دست هاش رو روی میز گذاشت:
_خب اونجوری فقیر میشیم!یونگی شونه ای بالا انداخت و دست از گاز گاز و مک زدن به نی برداشت و لم داد:
_خب به درک! اونجوری میفهمه که باید بزاره تو خواسته هات رو انجام بدی، تنبیهش کن. به همین سادگی!
و بعد دست هاش رو بالا انداخت.چشم های پسرکوچکتر گرد شدن و ابروهاش بالا پریدن. بعد از چند ثانیه، تکخنده ای کرد:
_تو واقعا زنِ زندگی هیونگ! سیاستِ زنانه موج میزنه!اخمی کرد و با خشم، لیوانِ پلاستیکیِ خالی شده رو بلند کرد و توی سرِ جونگکوک زد:
_لیاقت نداری!
و بعد با حرص، بلند شد و به سمتِ درِ کافه حرکت کرد. جونگکوک با خنده به دنبالِ هیونگش رفت و اهمیتی به اینکه پولِ سفارش هاشون رو حساب نکردن، نداد._کجا میری هیونگگ!
یونگی با کلافگی به طرفِ پسر برگشت و سوییچِ ماشینش رو توی هوا تکون داد:
_کجا دارم برم؟! میرم دنبال هوسوک!دستش رو بالا آورد و با گرفتنش رو دهنش، ریز ریز خندید و صدای مرد رو درآورد:
_ای مرض!
و بعد این دوباره جونگکوک بود که با خنده، پشتِ سرِ یونگی داد میزد:
_مرد زلیللل!_____________________
آب دهنش رو قورت داد و بعد ازینکه در، با صدایِ تیکی باز شد، با خستگی واردِ خونه شد و با دیدنِ چراغ های روشنِ خونه، ابروهاش رو بالا انداخت.
بعد از چند دقیقه، تونست صدای تِلِپ تِلِپ پاهایی رو بشنوه و خوب میدونست اون صداهای پا متعلق به کیه!
سرش رو چرخوند و با همون ابروهای بالا رفته، متوجهِ دال و جونگکوک که با خنده پشتِ سرش میدوید تا بگیرتش، شد.لبخندی زد و خم شد و با گرفتنِ زیر بغل های پسرش، اون رو توی بغلش انداخت. بوسه ای روی دماغِ گرد دال گذاشت و با برگشتن و افتادنِ نگاهش به جونگکوک که بهشون زل زده بود، لبخندش خشک شد.
YOU ARE READING
𝗟𝗼𝗻𝗴 𝗛𝗮𝗶𝗿𝗲𝗱 𝗕𝗼𝘆 | 𝖵𝗄𝗈𝗈𝗄
Fanfictionپسرِ مو بلند | 𝖫𝗈𝗇𝗀 𝖧𝖺𝗂𝗋𝖾𝖽 𝖡𝗈𝗒 -کامل شــده- همه چی از اونجایی شروع شد که دال، پسرِ ۵ سالهی کیم تهیونگ، با دیدنِ موهای بلند و آبیِ پسری، اون رو "مامان" صدا زد و این بود اولین دیدارِ اون پسرِ مو بلند و تهیونگی که کلِ زندگیِ بعد از جدای...