نامزد سنسی

286 69 14
                                    

دیدگاه تهیونگ:
کنار یونگی هیونگ نشستم و به خدای کلاسمون که داشت زبان کره ای درس
میداد خیره شدم.
وقتی تدریس رو تموم کرد به هممون یسری سوال داد. روحیه رقابتیم باعث شد
بخوام سوکجین سنسی رو تحت تاثیر قرار بدم.
یونگی هیونگ اولین نفری بود که سوالارو تموم کرد. منم انقدر درگیر تحت تاثیر
قرار دادنش بودم که به محض تموم کردنشون دویدم و یونگی هیونگ رو که
جواباش داشت توسط سوکجین سنسی چک میشد رو عقب کشیدم
"چیکار داری میکنی؟ این یه قانون ساده است که صبر کنی!"
با سرزنش سوکجین سنسی به عقب رفتم. سکوت ناگهانی تو کلاس ایجاد شد و
سرمو انداختم پایین.
"م_متاسفم اقا" برگشتم به صندلیم. دیدم جونگکوک داره بهم پوزخند میزنه.
یونگی هیونگ هیچ حسی رو نشون نمیداد و نامجونی هیونگ به هوسوک هیونگ
که یکم نگران بنظر میرسیدنگاه کرد.
جیمینی به جونگکوک گفت ساکت باشه وقتی داره باهاش حرف میزنه.
همشون راجب کراش من به سوکجین سنسی میدونستن اما فکر نمیکردن انقدر
جدی باشه . اما الان همه چیز فرق کرده بود. اونقدر حساس شده بودم که اشک
از چشمام اومد.
"اقا,تهیونگ داره گریه میکنه"هوسوک هیونگ گفت.

"کیم تهیونگ ازت این انتظار نمیرفت. بزرگ شو...این اولین باریه که سرت داد
کشیدم. جعون جونگکوک رو ببین, تا حالا توی این سه روز هفت بار سرش داد
کشیدم. ولی بالغه و تکالیف و وظایفشو به خوبی انجام میده. سوبین کلاس بی هم
همینجوره. باهوشه به اندازه ای که من و کن هردو تحت تاثیر قرار گرفتیم اما با
این وجود هردومون سرش داد کشیدیم بعضی وقتا." سنسی گفت.
پس الان من یه نابالغ رقت انگیز بچه ننه بودم تو چشم سنسی. عالی شد!
تمام رویاهام برای بردن و تصاحب قلب سنسی برباد رفت.
حقیقتا جلوی هم کلاسیام و دوستام که راجب کراشم میدونستن احساس خجالت
میکردم .
فقط دلم میخواست برم و مخفی بشم اون زمان.
"تهیونگ دفترتو بیار اینجا"
سنسی با مالیمت گفت. بلند شدم اروم و دفترمو دادم بهش و با خودکار تو دستم
بازی کردم.
"هوممم..افرین درست جواب دادی"سنسی گفت و من حتی ازش تشکر هم نکردم
چون هنوزم خیلی ناراحت و خجالت زده بودم.
تو طول کلاس موسیقی و هنر ساکت نشسته بودم و تکالیفی که سنسی میداد رو
انجام میدادم بدون هیچ انگیزه ای برای تحت تاثیر قرار دادنش.
بعد از اون کلاس ریاضی داشتیم.با اینکه تو ریاضیی افتضاح بودم اما کن باهام
بد نبود. در واقع اون توجه خاصی بهم نشون یداد تا بتونم اون فرمول های کوفتی
رو متوجه بشم...کن بنظر ادم بهتری بود...... بهتر از اون سنسی هندسام بی قلب
بی ادبم..

به هرحال به نظر میرسید با وجود همه اینا نمیشد بهش گفت یک روز بد تا اینکه
جیمین بهم گفته سولبین نامزد سنسیه... قلبم تیکه تیکه شد و حس ترحم به خود
کردم وقتی دیدم جیمینی برام ناراحته, نشون دهنده این بود که هیچ امیدی برام
نیس.خداا! از اون زنیکه متنفرم. کل کلاس لبخند میزد و نامجونی هیونگ هم
باهاش لاس میزد و اون با خجالت راجب " نامزد جذابش" حرف میزد.با در نظر
گرفتن اینکه "نامزد جذابش" کسی جز سوکجین سنسی نیست.
حتی راجب ساده ترین قوانین رابطه معلم_دانش اموزی هم چیزی نمیدونست
ازونجایی که کل کلاس راجب زندگی شخصیش تو پابلیک حرف میزد, اونوقت
این من بودم که بخاطر "قوانین ساده" سرزنش شدم
_______________________________________
لطفا لطفا لطفا نظراتتون رو بگیید، خیلی دوست دارم بدونم از نظرتون کارم رو تا بتونم تو ترجمه های بعدیم بهتر عمل بکنم.... اره دیگ مرسی مرسی مرسی از اونهایی که میخونن و ووت میدن اونایی هم ک نظراتشون رو هم بگن که مستقیم تو قلبم جا دارن اصن

-🅂🄴🄾🄺🄹🄸🄽 🅂🄴🄽🅂🄴🄸"🄿🄴🅁 🅃🅁🄰🄽🅂🄻🄰🅃🄴"Where stories live. Discover now