زیر دوش

246 73 11
                                    

دیدگاه سوکجین سنسی:
من کیم سوکجینم...نزدیک به ایدل شدن تو کمپانی بینگ شی هیوک بودم اما با توجه به مدارک تحصیلیم ازم خواستن برای سه ماه به high BH ملحق بشم به عنوان معلم.
تقریبا از زمانی که سولبین رو میشناختم چهار سالی میگذشت. ما دوستای خانوادگی بودیم. پدرمادرامون میخواستن که ما باههم ازدواج کنیم .
اما حقیقتا فکر نمیکنن عاشقش باشم.اون حتی دوست خیلی خوبیم برام نبوده.
با این حال ما نامزد کردیم چون اون جلوی خانواده هامون گفت منو دوست داره
ولی هیچکس ازم نپرسید منم عاشقشم یا نه.
من دبیر اصلی کلاس A بودم. شخصا هر شیش نفرشونو دوست داشتم ) دانش اموزای کالس(. واقعا با استعدادن. ولی یچیزی راجب دانش اموزم کیم تهیونگ هست...چشماش...خیلی قشنگن...جوری که بهم خیره میشه....اون روز تو مود خوبی نبودم, اخرش سر تهیونگ داد کشیدم....قبل کلاس سولبین سعی کرد توی راهرو منو ببوسه....نمیتونم باور کنم کاری کردم اون چشمای قشنگش اشکی بشه.
برای یک هفته بهش تو اپلیکیشن اجازه دادم بره...خالصانه دلم براش توی این یک هفته ای که نبود تنگ شد و بخاطر داد زدن سرش و مقایسه اش با بقیه احساس گناه میکردم. اون از بقیه احساسی تره و این جرم نیست, من باید بیشتر
حواسم میبود تا عصبانیتمو سرش خالی نکنم.
سولبین هربار که بهش میگفتم به پدر مادرامون بگه ما فقط دوستیم و نامزدی رو کنسل کنه گریه میکرد.
تهیونگ واقعا اسیب دیده بود و من درواقع اشتیاق و انگیزه اش رو کشته بودم...به هرحال خوشحال بودم که برگشته.
صدای زنگ خونه ام رو شنیدم و سوپرایز شدم وقتی تهیونگ رو دیدم دم در.
"سلام اقا! اومدم کتتون رو پس بدم...اوه...اینم یه باکس توت فرنگیه
براتون...مرسی..بابت کاری که امروز برام انجام دادید" با خجالت گفت.
دعوتش کردم تو و از اونجایی که برای شام رامن درست کرده بودم بهش تعارف کردم.
عاشق رامنم شد و باخجالت از مهارت های اشپزیم تعریف کرد, درحالی که یه دسته از موهاشو میزد پشت گوش چپش.

خیلی کیوت داشت غذا میخورد, مایع رامن روی لبش مونده بود. دستمال برداشتم
و سعی کردم پاکشون کنم اما تهیونگ از جا پرید و بجای گرفتن دستمال با استرس ازم پرسید دستشویی کجاست. به سمت راستم اشاره کردم. دهنش رو تمیز کرد و تازه یادم اومد داشتم زمین دستشویی رو میشستم وقتی در زدن.
"اهه!" تهیونگ داد زد وقتی نزدیک بود بیوفته اما خوشبختانه به اندازه کافی
سریع بودم که بگیرمش...و....کمرش...چسبیده بود به دیوار....دستش به چیزی
خورد و چیز بعدی که اتفاق افتاداین بود که جفتمون زیر دوش با لباس خیس شدیم.
تهیونگ پرید با برخورد ناگهانی اب و منو محکم گرفت, دستش دور گردنم بود.
تی شرت و شلوارم خیس بود. چشمام سرگردون رو چشمای اهوییش بود, لبای خیسش, قفسه سینش. بی شرمانه زل زدم به اون نیپلای سفت شده که نوکشون از زیر تیشرت سفید خیسش معلوم بوئد. با اون منظره اب دهنم رو قورت دادم.
چشمام تا منحنی های جذاب بدنش رفت.
"عاحححححح! سوکجین! چیکار داری میکنی باهاش! خیانتکاار! به مامان بابات
میگم گیی" سولبین جیغ زد و رفت...تهیونگ یکم نگران بود بخاطر اون اما من هنوزم تهیونگ رو چسبونده بودم به دیوار, اب هنوز باز بود و میریخت روم و هنوز خیره شده بودم به صورت نگرانش...
_______________________________________
باشه ولی زیر دوش باهم.... یاد مومنتشون افتادم که با هم رفته بودن حموم... تتستسستتستسقعقس

-🅂🄴🄾🄺🄹🄸🄽 🅂🄴🄽🅂🄴🄸"🄿🄴🅁 🅃🅁🄰🄽🅂🄻🄰🅃🄴"Where stories live. Discover now