دلیل تمام این لحظات!

5.5K 538 10
                                    

کوک
----------
از کنار پنجره به خیابونایی نگاه میکردم که شکوفه های رودرختاشون به خاطر بارون بهاری که می بارید
خیس شده بودن زوج های زیادی با هم زیر چتر هاشون قدم میزدن و صحنه ی رمانتیک و عاشقانه و زیبایی ساخته بودن .
همون طور که داشتم نگاشون میکردم صحنه های زندگیم مثل یه فیلم از جلوی چشمانم رد میشدن و هر لحظه بیشتر قلبم به درد میومد !
10 سال ....10 سال میگذره روز ها و ماه ها و سال ها چه زود میگذرند ! 10 سال از موقعی که اولین بار دیدمش میگذره یعنی 10 سال از موقعی که خودم رو بدبخت کردم و به اینجا رسوندم میگذره این درست تره ! 12 ساله بودم که با دیدنش آرامش خاصی تو وجودم ایجاد شد درسته زیاد طول نکشید ولی تو همون نگاه اول دلم رو بهش باختم .
5ساله که نویسنده ی این زندگی  شدم کسی که رمانی که قرار بود دو نفر نویسنده اش بشن 5 سال از اتفاقی که دلیل اینجا بودنم دلیل نویسنده شدنم شد  میگذره اتفاقی که باعث شد تمام لحظات این زندگیم ، غم های این زندگیم ، دلتنگی هایی که کشیدم ، لبخند هایی که نتونستم بزنم ، گریه هایی  که کردم ، بغض هایی که کردم و.... همه چیزم رو تو کاغذ پیاده کنم ، خودم رو توش خالی کنم ، اتفاقی که بهم یاد داد هیچوقت ضعف هاتو ، درونت رو ، رویاهاتو ، شخصیتت رو نباید به کسی نشون بدی !!
بهم یاد داد حتی موقعی که از دلتنگی ، نارحتی ،  از بغضهات داری نابود میشی باید قدرتمند باشی و بلند بخندی جوری برای همه بخندی که خودت رو قدرتمند نشون بدی جوری که کسی جرئت ناراحت کردنت رو نداشته باشه!!
===========================
10 سال قبل
===============
خواهش میکنم .....خ..خواهش میکنم ولم کن ..هق...هق بهم نزدیک نشو..هق ..هق هق ..لطفا یکی ..ک.کم...با دستی که جلو دهنش قرار گرفت نتونست ادامه ی حرفشو بگه و گریه هاش شدت گرفت .
آلفا : فکر کردی با کمک خواستن کسی میاد کمکت کنه؟!! پزخندی زد و ادامه داد تو یه امگا ضعیفی هیچکاری نمیتونی بکنی الانم ساکت شو چون با فریاد زدن و کمک خواستن بیشتر خودت رو تو دردسر انداختی و مطمئنم فهمیدی که رحم نمیکنم !
بلند خندید و بعد خنده حالت جدی و خشنی به خودش گرفت و با کمربند توی دستش روی بدن امگا زد و گفت کاری نکن بیمارستانیت کنم بیبی امگا !
آلفا دستش رو از دهن امگا برداشت و سیلی محکمی به امگا زد که باعث شد همونطور که امگا گریه میکرد از حال بره .
آلفا از فرصت استفاده کرد و زود لباسی امگا رو از تنش در اورد و با یه پزخند به بدن لخت و سفیدو ظریف امگای روبروش با لذت نگاه کرد زود لباسای خودش رو هم در آورد و کاندومو ...رو هم آماده کرد
به امگا نزدیک شد و تا خواست بهش دست بزنه  و مارکش کنه در با شدت زیادی باز شد و یه آلفاعه تقریبا 15 ،16 ساله بهش نزدیک شد و روش قرار گرفت و مشتاش رو تو صورتش کوبوند ، قدرت آلفا نسبت به سنش خیلی زیاد بود و با هر مشتش کبودی های خیلی عمیقی رو صورت مرد به وجود میومد ، چشای آلفا از خشم و عصبانیت به رنگ قرمز در اومده بود و معلوم بود که گرگ خیلی عصبیه بعد اینکه آلفاعه زیرش از شدت مشتها از حال رفت از روش کنار رفت و به تخت توی اتاق تکیه داد و نفسی گرفت و سعی کرد کاری کنه گرگش اروم بگیره بعد اروم شدن گرگش بلند شد و از روی تخت پتویی برداشت و به طرف امگا رفت و روی امگا کشید و موهای لختش که تو صورتش ریخته شده بود رو کنار زد و به صورت بی نقص و زیباش نگاه کرد و لحظه ای نفسش بند اومد تا حالا همچین  امگاعه  خوشگلی ندیده بود  سن امگا زیاد به نظر نمیومد انگار 13 یا 12 سالش بود .
بعد اینکه پتو رو کامل رو امگا کشید اون رو بغل کرد  و از اتاق های مخصوص بار خارجش کرد و امگا ذو به خونش برد .
صبح امگا با نور خورشید که از لای پرده های سیاه روش میتابید بیدار شد و خواست یادش بیاد و یادش اومد و بدنش شروع به لرزیدن کرد با خودش میگفت یعنی اون مرد ، اون الفا بهم نه ...نه ..امکان نداره نه و شروع به گریه کردن با صدای بلند شد خواست بلند شه و بره که کنارش آلفایی رو دید با دیدنش یکم اروم شد خودشم نمیدونست چرا ولی یهو احساس ایمنی بهش دست یافته بود اون الفا صورت خیلی زیباییی داشت و موهای خوش رنگ قرمزش رو صورتش ریخته شده بودن لبای خوش رنگش ، پوستش امگا رو از خود بی خود میکرد ، به نظر اون الفا کم سن بود ، امگا به خوش اومد و زود از تخت پایین اومد که دید لخته ، یه لحظه تمام احساس امنیتش رفت و رایحه ی تلخ ترسش به طور خیلی غلیظی کل اتاق و گرفت ، الفا با حس کردن رایحه ی غلیظ امگا تکونی خورد ، امگا حتی متوجه تکون خوردن الفا نشد و تو فکراش غرق شده بود قطه ی اشکی از چشاش ریخت  یعنی به جای سیهو این الفای جوون بهش تجاوز کرده بود ؟! یعنی بکارتش رو از دست داده بود ؟! حالا کثیف شده بود اما  اگه تجاوز کرده بود چرا دردی نداشت چرا خیلی راحت میتونست راه بره ؟!
این موضوع هارو ول کرد و رایحش رو کنترل کرد تا پسر رو بیدار نکنه خواست تا پسر بیدار شه لباس پیدا کنه و بپوشه دنبال لباس هاش میگشت که دید اونجا نیستن دنبال لباس  دیگه ای میگشت که پاش خورد به پای میز توی اتاق وافتاد رو زمین همزمان با امگا گلدون شیشه ای روی میز هم افتاد و به هزار قسمت تبدیل شد و روی پای پسر و زمین ریخت پسر که پاش به خاطر گلدن زخمی شده بود  سعی کرد آه و نالش رو کنترل کنه که نشد و آه بلندی کشید  الفا با صداهایی که اومد چشماشو باز کرد و با دیدن امگا که رو زمین افتاده بود و گلدون شکستع و پای زخمی امگا و امگایی که  برای اینکه اه و نالش بیرون نیاد لبش رو گاز میگرفت و خیلی بی صدا گریه میکرد نگاه کرد و از بین شیشه ها زود رفت سمت امگا و بغلش کرد و رو تخت گذاشت زود شیشه هارو جمع کرد و جعبه ی کمک اولیه رو برداشت و سمت امگا رفت که دستش رو دراز کرد که پای امگا رو پانسمان کنه که امگا همونطور که بدنش رو با دستاش گرفت بود ازش دور شد و دوباره ی رایحه ی تلخ ترسش کل اتاق رو گرفت آلفا که متوجه ترس امگا شد تمام تلاشش رو کرد تا امگای روبروش رو اروم کنه ؛
آلفا : نگران نباش من بهت آسیب نمیزنم ، من کاری بهت ندارم فقط میخوام پاتو پانسمان کنم که عفونت نکنه بهم اعتماد کن خب ! بهم اعتماد میکنی؟!
امگا  از نگاه های مهربون آلفا و لبخندش اروم شد و تونست رایحش رو کنترل کنه و به خاطر زخم بودن پاش به ناچار سرش رو تکون داد و بهش نزدیک شد.
آلفا از اروم گرفتن امگا و نزدیک شدنش لبخند ملیحی زد ، به خاطر خجالت کشیدن امگا یکی از بلوز های بلندش رو که تا روی زانو هاش رو میپوشوند  بهش داد تا بپوشه و معذب نشه هرچی باشه اونم یه آلفا بود !
امگا لباس رو پوشید لبخند خیلی کمرنگی زد ، آلفا جعبه رو باز کرد و الکل رو از توش بیرون اورد .
آلفا : ممکنه به خاطر الکل زخمت بسوزه هر وقت سوزش خیلی زیاد بود میتونی دست منو فشار بدی خب ؟!
امگا باشه خیلی ارومی گفت و دست الفا رو گرفت
الکل  باعث میشد زخمش بسوزه و امگا از سوزشش گریه کنه و دست الفا رو چنگ بزنه و فشار بده ، بالاخره الفا کارش رو تموم کرد و پای امگا رو پانسومان کرد ، با لبخند ملیحانه ای که داشت بلند شد و باکسر نو  و شلواری از تو کمدش بیرون اورد .
آلفا :  من از اتاق میرم بیرون اینارو بپوش سردت میشه .
و بعد با جعبه از اتاق خارج شد .
امگا به خاطر کارای الفاعه مقابلش به خاطر فکرایی که کرده بود اهی کشید نمیدونست این الفا کیه و از کجا پیداش شده ولی مطمئن بود که اون بهش تجاوز نکرده ، نمیدونست گرگ درونش چرا اینقدر در کنار اون الفا احساس ارامش و ایمنی میکرد .
بعد پوشیدن باکسر و شلوار از اتاق خارج شد و با پسری رو برو شد که در عرض پنج دقیقه همچین سفره ی صبحونه ای اماده کرد بود ! خونه ی اون الفا واقعا خیلی قشنگ بود همه جاش از شکوفه ها پر بود حتی طرحای کاغذ دیواری از پله ها پایین اومد و رفت تو اشپزخونه و رو یکی از صندلی ها نشست و به خاطر باکسر و شلوار ازش تشکر کرد و الفا در مقابلش لبخندی زد .
آلفا اومد و رو صندلی روبروعه امگا نشست و گفت : من تهیونگم کیم تهیونگ میدونم ممکنه حرفام رو باور نکنی حق داری هرچی باشه منم یه آلفام و تو خودت رو تو تخت من همراه من لخت پیدا کردی ، من کاری باهات نکردم ، من دیروز داشتم از مدرسه بیرون میومدم که دیدم اون مرد گرفتت و داره با خودش میکشه و وارد ماشینش میکنه نمیدونم چرا ولی احساس کردم که باید دنبالت بیام گرگم خیلی بی تاب شده بود  پس دنبالتون اومدم و دیدم تو رو وارد اون بار میکنه با صدای تو ورایحت اتاقو پیدا کردم  وقتی پیدات کردم بیهوش بودی از دست مرد نجاتت دادم و اوردمت اینجا جای دیگه نمیشناختم که ببرمت باور کن من بهت تجاوز نکردم و نذاشتم بهت دست بزنه و تو هنوز بکارتت سره جاشه .
امگا به خاطر اتفاقی که براش افتاده بود سرش رو انداخت پایین و لپاش خیلی قرمز شئن آلفا به خاطر گونه های امگا قند توی دلش اب شد ولی خیلی زود خودش رو جمع کرد و گفت : خجالت نکش کاری نکردی که خجالت بکشی ولی از این به بعد مواظب باش امگا ها نباید زیاد تنهایی تو خیابون باشن براشون خطرناکه ! میتونم بعد خوردن صبحونت ببرمت خونتون و نگران نباش به کسی چیزی نمیگم .
امگا همونطور که سرش  پایین بود گفت من خونه ای خانواده ای ندارم اونم یکی از طلب کارای بابام بود ، من مجبورم تو اون بار بمونم .
الفا لحظه ای خشکش زد و گفت نه من نمیذارم تو اونجا بمونی میدونم درست نیست کنار یه الفا باشی اما میتونی  تا موقعی که جفت حقیقیت رو پیدا کنی اینجا بمونی ما میتونیم دوست های خوبی باشیم .
امگا لبخندی زد و گفت باشه .

امیدوارم خوشتون اومده باشه .تا پارت بعد بای دوستون دارم .

 نویسنده عشق ویکوک | Автор любви Vkook Where stories live. Discover now