[ بنجامین ژوین ]
اهل فرانسه - نمایشنامه نویس تئاتر - سن: ۲۷ سال.
فارغ التحصیل رشته تئاتر و بازیگری از دانشگاه اوساکا ژاپن.در نزدیکی دفتر مرکزی شنل، رستورانی مجلل و شیک که طبق اداب اعیاننشین های نویی سور سن ساخته شده بود، قرار داشت.
احساسات عجیبی داشت، جنجال نگاه های مرد مقابلش درست شبیه به سرنگ هوا، زیر پوست تنِ گُر گرفتهاش نفوذ کرده بود و کوکو آشنایِ رفتار ها، نگاه ها و تمام نکته های ریز و کوچک، تمام حساسیت ها و علایق آن مرد بود که این موضوع تنها دلیل برای تپشِ سریع قلب پسرژاپنی بعد از مدتها به نظر میرسید.
بالاخره زمان اون دو رو در مقابل هم قرار داد و تاکاهاشی رو غرق در گذشته رها کرد. قطرههای ریز عرق سردی که روی پیشانیاش نشسته بودن رو نادیده گرفت و درعوض به طور غیر ارادی لبخندی به مثال لبخندهای گذشته روی لبهای سرخش را بوسید:
- تو هنوز هم علایق من رو میدونی!پس او هم درست شبیه به خودِ کوکو، علایق پسر رو فراموش نکرده بود. با این جمله به طور مستقیم به دستهگلِ رُز های آبی که روی میز شیشهای بینشون بود اشاره کرد. گفت و گو های اطرافیان که هرخانواده رو دور میز دربر میگرفت کمی بین صحبتهایشان اختلال مینداخت اما نمایشنامه نویس تنها در شنیدن صدایِ آرام پسر مقابلش حل شده بود:
- تو همیشه چیزهایی رو دوست داشتی که تو دنیا وجود نداشتن...درست مثل رُز آبی که به طور طبیعی وجود نداره.بنجامین، جرعهای از آبِ ولرم داخل گلس رو نوشید و زیر چشمی به اطراف رستوران شلوغ نگاه کوتاهی روانه کرد. اما هیچ چیز قرار نبود تمام کوکو رو از نمایِ چشمهای مرد دور کنه نه الان که بعد یک سال بالاخره او را دیده بود! نگاه پسر کوچکتر روی رُزهای آبیِ روی میز قفل شده بود درست مثل زمانی که در فکر فرو میرفت. سکوت پسر دلیلی شد برای ادامهی صحبت های بنجامین:
- درسته که اگر یه زمانی نمیتونستم باتو باشم ولی همیشه تمام افکارم رو تو نقاشی میکردی!
YOU ARE READING
Prince Charming And His Nose|Vkook-Hopemin👑
Fanfictionیک پسر جوانِ ژاپنی که به خاطر مشکلاتی از توکیو به فرانسه سفر میکنه. اون پسر، پرنس چارمینگِ دیزنی لند پاریس به حساب میاد و به نظر میرسه که قراره سیندرلای خودش رو در دلِ شهر پاریس، زمانی که روی یکی از نیمکت های کافهی له دو مگو نشسته پیدا کنه! - حالا...