یک پسر جوانِ ژاپنی که به خاطر مشکلاتی از توکیو به فرانسه سفر میکنه. اون پسر، پرنس چارمینگِ دیزنی لند پاریس به حساب میاد و به نظر میرسه که قراره سیندرلای خودش رو در دلِ شهر پاریس، زمانی که روی یکی از نیمکت های کافهی له دو مگو نشسته پیدا کنه!
- حالا...
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
بلافاصله سرِ خود رو به سمت منبع صدا برگرداند و با دیدنِ قامت مردی که خود رو از بین درخت های بلند پشت قصر بیرون میکشید، قلبِ بی قرار و لرزانش بلافاصله روح پسر رو چنگ زدن و کوکو نمیدونست تمام وجودش چطور تا به الان از دلتنگیِ سبز ترین چشمهای دنیا هنوز درحال نفس کشیدنه؟ یک کتِ بلند کرم رنگ، کلاه فرانسویِ کج مشکی که بازهم بلندیِ موهایش رو در خود پنهان کرده بود. دستِ راست مرد باندپیچی شده بود و پسرک بین دگرگونیِ نفسهای کوتاه و لرزش مردمک چشمهایش که قصد بیرون کشیدن تمام روحش رو داشتن، به خوبی دستِ زخم شدهی مرد رو شکار کرد.
لحظهای با دیدن دختر و پسر جوانی که در کنار هم ایستاده بودن، احساسی متفاوت از غرایز مردانهاش که این نزدیکی رو نمیپسندید به او دست داد و این خوب نبود. اخم محوی بین ابروهایش نشاند و سعی کرد برخورد درستی رو از خود نشان بده. به هرحال او مردی به نسبت سن دار و عاقلی بود: - به نظر میرسه مزاحمتون شدم، اینطور نیست مادام؟!
باردیگه لحن بم مردانهاش درحالی که بی اراده جدی به نظر میرسید به گوش رسید و کوکو با دیدن اینکه موسیو به سمت اونها قدم برمیداره، بلافاصله دو قدم از دخترک جوان کنارِ خود فاصله گرفت. جولیا که از دیدن بی مقدمهی یک غریبه بهت زده بود، سعی کرد با احترام جواب او رو بده: - اوه...نه موسیو، ولی الان تایم بسته شدن دیزنیه و شما...
قبل از به اتمام رسیدن جملهاش، صدایِ مرد که بی اختیار دختر رو نسبت به رفتار و احترامش محتاط کرده بود، باردیگه به گوش دو فرد جوان رسید: - برای دیدن پرنس چارمینگ اومدم. اون هم با کلی التماس که اجازه بدن وارد قصر بشم و شاهزادهی دهکدهای که توش زندگی میکنم رو ببینم ولی نمیدونستم امشب رو با سیندرلاشون خلوت کردن...باید برگردم پرنس یا منو به جرم ورود به قصر وادار به زانو زدن میکنید؟!
حین گفتنِ جملهی اخر خود، چشمهای گرم اما جدیاش رو به سمت کوکو که با لبهایی سرخ و نیمه باز، نوک بینیِ قرمز شده و چشمهایی نم دار به او خیره بود، برگرداند اما در آخر جای رُژ لبی که روی پوست شیری رنگِ گونهاش نشسته بود رو به خوبی شکار کرد.
جولیا که نگاه خیرهی مرد فرانسوی رو روی پرنس چارمینگ دید زده بود، تکخندهی کوتاهی کرد و با فکر اینکه ممکنه اون دو فرد باهم نسبت دوستانهای داشته باشن، خطاب به موسیو گفت: - اوه به شما نمیخوره علاقهای به دیزنی داشته باشید موسیو!