Charming- Pt50👑

550 127 32
                                    

با رسیدن به طبقه‌ی چهارم، به درِ نیمه باز تک واحدِ مقابل خود چشم دوخت

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.


با رسیدن به طبقه‌ی چهارم، به درِ نیمه باز تک واحدِ مقابل خود چشم دوخت. به سمت خانه قدم برداشت و با گذاشتن یک پای خود داخل محوطه‌ی گرم و عطراگین از شیرینیِ شکلات تنِ شخصی، بی مهابا لبخندِ گرم و مردانه‌ای روی لب‌های باریکش معماری شد.
در رو پشت سر خود بست و با جنس آرامش حل شده در دریچه‌ی سبز چشم‌هایش، کنجکاوی‌اش رو در دید زدن اطراف خانه مهار نکرد. میوه‌های خشک شده‌ی روی کانتر بینیِ مرد رو برای بیشتر بوییدن تحریک کرد و ابل بی اراده گاها نفس های عمیقی میکشید.

نگاهش چرخید و چرخید و در آخر روی درِ باز بالکنی که بین اتاق خواب و آشپزخانه قرار داشت ایستاد. درِ بالکن کاملا باز رها شده بود و میشد دو صندلیِ چوبی به همراه یک میز کوچک بینشان رو شکار کرد. منظره‌ی مقابل بالکن توسط کلیسایِ تاریخی و قدمت دار سکره کره و بلندیِ چشم گیر برج ایفل که نور های زرد رنگی رو در خود جای داده، تزیین کرده بود. خانه در تاریکی و سکوت غرق شده بود و ابل احتمال میداد پسرک ژاپنیِ یاغی‌گرش در بالکن باشد. پس چند قدم بلند به سمت مکان مورد نظرش برداشت و باکس شکلات‌هایی که خریده بود رو در نزدیکیِ بالکن روی سرامیک‌های کرم رنگ باقی گذاشت.

کتِ بلندِ مشکیِ رنگ خود رو کنار زد و دست‌هایش در پهنای جیب‌های شلوار پارچه‌ایش پنهان شدن. لبخند مردانه و مجذوب کننده‌اش، نعنایِ برجسته در دو تیله‌ی سبز چشم‌هایش رو با بی قراری به تاراج کشیده بودن و مرد خود رو درست شبیه به کودکی میدید که در جست و جوی آرامش خود بالاخره به نتیجه‌ای رسیده. بی مقدمه برای غافلگیر کردن پسرک خود وارد بالکن شد و او رو روی یکی از صندلی های چوبی پیدا کرد.

کوکو در حالی که خود رو در یک پتویِ نازک و آبی رنگ روی صندلی جمع کرده بود، کاملا در پهنای پتو فرو رفته و به بلندیِ برج ایفل و صدای ناقوس کلیسا چشم داشت. نه...این تمام چیزی نبود که چشم‌های حالا مه گرفته از عصبانیت ابل گویایش بود! او توان هضم دود تلخ و خاکستری سیگار رو که بی مهابا از بین شکاف باز لب‌های سرخ کوکو خارج میشد رو نداشت.

خط اخم غلیظ و زننده‌ای بین ابروهایش کاشت و با حرص لب‌های خود رو توسط زبان تر کرد. لحظه‌ای چشم‌هایش روی میز کوچک سُر خورد و بین لوازم روی میز تنها دو شیشه مشروب الکلی رو شکار کرد. این دیگه آخرِ عصبانیت او بود، اما نه...آرام آرام...باید خود رو کنترل میکرد.

Prince Charming And His Nose|Vkook-Hopemin👑Where stories live. Discover now