پارت پنجاه و یکم

4.4K 1.1K 1.2K
                                    

سلام مهربونهای صبورم ^_^  

اول از همه سال جدید رو بهتون تبریک میگم ♥ 

دوم معذرت میخوام بابت غیبت طولانی مدتم ♥

سوم سپاس فراوان از تک تک مهربونهایی که پیام هایی زیبا در پاسخ به دیوار نوشته م (مسیج بردم) اینجا یا تلگرام برام گذاشتن :*

یه قول  روانشناسان بزرگوار: شادی نداشتن مشکلات نیست بلکه شادی حسیه که بعد از حل کردن تک به تک مشکلات به دست میاریم :)

خب دیگه بریم سراغ خود قصه ^_^

*****


پوستر از: آراشی عزیز ♥

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پوستر از: آراشی عزیز ♥


بازم در کنار هم روی صندلی عقب خودرو نشسته بودن با این تفاوت که این بار مقصدشون عمارتِ شخصی رئیس پارک بود و کیونگسو کنارشون حضور نداشت.

گرچه صرفا به خاطر اصرار شیوون و نشستن اُمگای کوچکتر داخل ماشین دائیش برای طی مسیر، این غیبت موقتی و کوتاه مدت به حساب می اومد اما به هر صورت نبودش به سکوت حاکم بین دو نفر فعلی دامن می زد.

بکهیون نگاهش رو از آستین کُتِ اُورسایزی که به تن داشت پایین تر لغزوند و به انتهای آستینِ هودی که از زیر آستینِ تا زده شده ی کُت پیدا بود چشم دوخت.


بی انصافی بود اگه اعتراف می کرد امروز نه تنها نسبت به پوشیدن لباس آلفایی غیر از صاحبِ هودی محبوبش احساس بدی نداشته بلکه شاید حتی احساسی تقریبا مُشابه رو تجربه کرده؟!


نگاهش پایین تر رفت و به انگشتهای خودش رسید.

انگشتهایی که حتی تا لحظه ی سوار شدنشون به ماشین، گرمای دستِ جفتِ حقیقیش رو پیرامون خودشون احساس می کردن.

اگه معدود زمانهایی که آلفا درگیر امورِ بیمارستانی کیونگسو بود رو فاکتور می گرفت تقریبا تمام لحظاتِ امروز اون گِرهِ گرم، اطمینان بخش (؟) و خوشایند (؟) رو بین دستهای خودش و رئیس پارک احساس می کرد.

💊  آلـفــای کـوچـــک مــن 💊Where stories live. Discover now