پارت پنجاه و نهم

2.8K 756 1.2K
                                    


شما رو نمی دونم ولی برگهای خودم  که ریخت :|  


پوستر از : Apricity عزیز ♥

Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.

پوستر از : Apricity عزیز ♥


هوا کاملا تاریک به نظر می رسید اما سهون به تنهایی در محوطه ی بازی کُلبه روی تابِ خالی نشسته و هر از گاهی با کمک پاهای بلندش تکون های ریزی به اون می داد.

با وجود صداهایی که به طور محو از داخل کُلبه به گوش می رسید در اون لحظات سکوتِ آرامش بخشی رو تجربه می کرد.

وقتی صدای ضعیفِ نزدیک شدن قدمهای کسی به سمت خودش رو شنید به گردش نگاهش روی آسمان زیبای شب و ستاره های درخشنده ای که به طور پراکنده زینت بخش این تاریکی بی کران بودن پایان داد و به اون فرد خیره شد.

دخترک وقتی مقابل سهون متوقف شد ماگِ قهوه ای که با خودش آورده بود رو به سمت آلفا گرفت.

نگاهِ جاری در قهوه ای های وحشی کوچکش همچنان بی اعتماد و خَصمانه به نظر می رسید و این از جملات خالی از کُرنش و صلحش هم پیدا بود.

» با میل خودم اینو برات نیاورم... پیشنهاد اونی سه جونگ بود که از این فرصت برای تنها گذاشتن هیون سو استفاده کنم تا مجبور بشه شامش رو به تنهایی کنار بقیه بخوره.

سهون به تکون دادن سری به معنای فهمیدن اکتفا کرد و ماگ رو از دستش گرفت.

جی هیون مدتی در سکوت به تاریکی اطرافش چشم دوخت و وقتی حوصله ش سر رفت روی تابِ خالی که کنار آلفای بزرگتر دیده می شد نشست.

مثل سهون فقط به تکون دادن ریز تاب با نوک انگشتهای پاهاش اکتفا کرد.

علاقه ای به سپری کردن لحظاتش در کنار این آلفا نداشت چون هر بار که چهره ش رو می دید فقط یاد خاطراتِ تلخشون در عمارتِ دِویل می افتاد.

پس با وجود اینکه این آلفا امروز حرفهای مفیدی راجع به نحوه ی رفتارش با هیون سو بهش آموزش داده بود، نمی تونست یه پاک کن برداره و به سادگی تمام گناهان گذشته ی این مرد و آثاری که بر روی قلب و روح امثال خودش و برادرش بر جا گذاشته بود رو پاک کنه.

💊  آلـفــای کـوچـــک مــن 💊Where stories live. Discover now