پارت شصت و دوم

3K 779 901
                                    


پوستر از: اِس عزیز ♥

Ups! Gambar ini tidak mengikuti Pedoman Konten kami. Untuk melanjutkan publikasi, hapuslah gambar ini atau unggah gambar lain.

پوستر از: اِس عزیز ♥


زمانی که تصمیم به فرار گرفت اونقدر عجله داشت که فرصت نکرد به موارد جزئی مثل پوشیدن ماسک اهمیت بده و دقیقا به همین خاطر وقتی بعد از پایان تورِ پشت صحنه گردیش برای تماشای موزیکال وارد سال اصلی آمفی تئاتر شد از نگاه های کُنجکاوی که به سمت خودش جلب کرد غافل موند.

بی توجه به تشنجی که قرار بود تا دقایق پایانی نمایش به دلیل سیستم اطلاع رسانی مجازی به پا بشه با ذوق و هیجان مشغول لذت بردن از تماشای موزیکال بود و هر از چند گاهی با دوستانش تبادل احساسات می کرد و با هر میان پرده سه نفری به تشویق هنرپیشه ها می پرداختن.

بی خبر از دوربین گوشی هایی که به جای فیلم گرفتن از نمایش، دزدکی در حال مخابره ی اخبار مربوط به حضور یکی از رهبران انقلاب در آمفی تئاتر مرکزی شهر و منتشر کردن فیلم های گرفته شده از واکنش هاش حین تماشای موزیکال بودن!

طبیعتا با وجود چنین بی خبری ای انتظار نداشت وقتی آخرین صحنه ی موزیکال به اتمام رسید با هیاهوی برخاسته از دل جمعیت نه در جهت تشویق هنرپیشه ها بلکه در جهت شعار دادن به نفع یا علیه خودش روبرو بشه!

فقط لحظه ای به خودش اومد که دستی آشنا به زور موفق شد از دل جمعیت بیرونش بیاره و به سمت پشت صحنه هدایت کنه.

کسی که بعد از رهایی از دستِ‌‌ جمعیت و فاصله گرفتن از سر و صداهاشون موفق به تشخیص چهره ش شد.


آلفای مو قشنگ!


واقعا انتظار نداشت حتی بعد از اتمام موزیکال هم دوباره با این کارگردان خوش مَشرب هم کلام بشه!

با این حال با هیجانی که هنوز ریشه در اتفاقات دقایقی قبل داشت زمزمه کرد: واو! اصلا انتظار نداشتم به این سرعت بین جمعیت شناسایی بشم وگرنه حتما ماسک برمی داشتم.

آلفا که مثل اُمگا به خاطر تقلاهای زیادش در جهت خارج کردن اُمگا از بین شلوغی جمعیت همچنان نفس نفس می زد با یادآوری وضعیتِ آشفته ای که احتمالا حتی بیرون از آمفی تئاتر هم برقرار شده بود اطلاع داد: فکر نکنم بتونی از در اصلی خارج بشی.

💊  آلـفــای کـوچـــک مــن 💊Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang