پارت پنجم : مشکل چیه؟

65 17 1
                                    

جین از خواب بیدار شد ، به ساعت روی دیوار نگاهی انداخت ، تازه بیدار شده بود و چشم‌هاش تار میدیدن ، پس چشم‌هاش رو فشار داد و دوباره به ساعت نگاه کرد ، ساعت تقریبا یازده بود ، با تعجب به خودش گفت

+خدایا چطور نزدیک یازده ساعت خوابیدم؟

دستی بین موهاش کشید و سرش رو خاروند و به اون طرف اتاق نگاه کرد نامجون خسته و بیحال بدون هیچ پتو یا بالشتی روی کاناپه خوابش برده بود ، جین از روی تخت بلند شد و پتویی که روی خودش بود رو برداشت و به طرف نامجون رفت که اون رو روی اون بندازه تا حداقل مقدار کمی که از خوابش مونده رو راحت بخوابه
دست و صورتش رو شست و در حالی که مسواک میزد به این فکر میکرد که خیلی خوب میشه اگه بتونه برای نامجون و خودش صبحونه درست کنه ، چون می‌دونست که نامجون همیشه از شدت خستگی نمیرسه برای خودش چیزی درست کنه و بخوره ، لباس‌هاش رو عوض کرد و کلید رو از روی میز نامجون برداشت و از خونه بیرون رفت ، در حالی که خیابون رو طی میکرد داشت با خودش فکر میکرد که برای صبحونه چی بخره ..

جین به خونه برگشت و با دیدن نامجونی که با صدای بلند خر و پف میکنه آروم شروع به خندیدن کرد ، غذاهایی که گرفته بود رو روی میز گذاشت و به سمت نامجون رفت و تلاش کرد اون رو بیدار کنه

-هی! نامجونا ، کل شهر رو با خر و پفهات بیدار کردی ، پاشو دیگه ساعت از دوازده هم گذشته ، میخوای کل روز رو بخوابی؟

نامجون با صدای گرفته و خواب آلودش گفت

+فقط پنج دقیقه دیگه

-اوکی ولی تا من صبحونه رو میارم باید بلند شی

نامجون از جاش بلند شد و کمی روی کاناپه نشست که گیجی و خواب آلودگیش از سرش بپره ، در حالی که داشت مسواک میزد به جین نگاه کرد

+از کجا خرید کردی؟

-عام... یه رستوران توی چند خیابون پایینتر ، چطور مگه؟ مشکلی پیش اومده؟ جای خوبی به نظر میومد

+نه نه ... مشکلی نیست ، فقط تاحالا اون رستوران رو ندیدم به اون خاطر گفتم ، احتمالا تازه باز شده ، ممنون

نامجون بعد از مسواک زدن اومد و پشت میز نشست ، چابستیکش رو از جین گرفت و با لحن متعجبی به جین گفت

+راستی کلا فراموش کردم بپرسم ، چی گرفتی؟

-عام... یکم برنج ، اردک دودی ، ماهی و کیمچی.... چیز دیگه ای به ذهنم نرسید ، برای ناهار هم یکم گوشت کبابی گرفتم

+عالیه! عاشق همشونم

جین با شنیدن این حرف نامجون خیلی خوشحال شد

-خب پس چرا شروع نمیکنی؟ باید اینقدر بخوریم که بترکیم

نامجون یه تیکه از اردک دودی جدا کرد و خورد بعد با صدای بلند زیر خنده زد

+وای سوکجین باید زودتر ازش امتحان کنی ، اردکش خیلی خوشمزس

جین با لبخند به نامجون نگاه کرد ، یکهو دستش رو روی قفسه سینش فشار داد و صورت خندونش به صورتی پر از درد تبدیل شد ، دندون‌هاش رو روی هم فشار داد و سرش رو روی میز گذاشت ، نامجون با دیدن این صحنه شوکه شد ، از پشت میز بلند شد و کنار جین وایستاد

+سوکجین! چی شده؟ اگه حالت بده میتونیم بریم بیمارستان!

جین هیچ جوابی نداد و این بیشتر نامجون رو نگران کرد دستش رو روی شونه‌ی جین گذاشت

+لطفا یه چیزی بگو ، داری منو می‌ترسونی

بعد از چند ثانیه جین سرش رو از روی میز بلند کرد ، رنگش پریده بود ، مثل گچ سفید شده بود ، با بی‌حالی به نامجون لبخند زد

-خوبم ، چیزی نیست نگران نباش

+یعنی چی چیزی نیست! مثل مرده‌ها رنگت پریده

جین با لحن عصبی و جدی و با صدای بلند گفت

-میگم خوبـــم! کافیه دیگه ، بشین و صبحونت رو بخور

Him & IWhere stories live. Discover now