12

178 38 0
                                    

زاویه دید تهیونگ

چرا اصلا بهش گوش میکنم؟ چرا نصفه شبی بخاطرش از خونه بزنم بیرون فقط برای اینکه بفهمم جاش امن و امانه؟ عذاب وجدانم داره این کار رو باهام میکنه؟ یعنی اینقدر عذاب وجدان دارم؟
شاید دارم وگرنه این ساعت شب تو تاکسی نمینشستم و آدرس بیمارستان رو به راننده نمیدادم.

من به تخیلم باور ندارم. معلومه که ندارم فقط... اگه بیست درصد درست باشه چی؟ فعلا به اون هشتاد درصد میچسبم و فکر میکنم حقیقت نداره. ولی اون "چی میشه اگه" ها داره باعث میشه عقلم رو از دست بدم. واقعا دیوونه ام؟ اگه نه حتم دارم به زودی میشم.

جونگکوک اینقدر با مغزم بازی نکن.

بعد از اینکه پول رو به راننده دادم، دویدم داخل بیمارستان. وقتی به خودم اومدم متوجه شدم بدون اینکه از بخش اطلاعات چیزی بپرسم درحال دویدنم. اگه میپرسیدم هم به جواب نمیرسیدم چون الان وقت ملاقات نیست.

شت این ساختمون مثل پازله.
بیمارستان خیلی بزرگ بود و امثال من هیچوقت نمیتونستن اینجا بستری شن. پولدارای عوضی!

فکر کن تهیونگ... کجا میتونه باشه؟ فهمیدم گم شدم پس به جونگکوک فکر کردم. اگه واقعا زاده‌ی ذهنم باشه، الان باید سر و کله‌ش پیدا شه.

جونگکوک

جونگکوک

جونگکوک

و هیچ اتفاقی نیفتاد. فکر کنم باید بیشتر تلاش کنم.

"دیگه لازم نیست برای جلسات روانشناسیت پول جمع کنی چون قرار نیست باز منو ببینی."

حرفاش تو گوشم زنگ میزد.

وقتی خوابیده بودم و بهش فکر نمیکردم ظاهر شد، الان که بهش فکر میکنم نمیاد و تو تاکسی هم تمام فکر و ذهنم جونگکوک بود و امیدوار بودم حالش خوب باشه ولی ظاهر نشده بود.

چشمام رو بستم و سعی کردم کنار خودم تصورش کنم.
_جونگکوک من اینجام.

_تـ تـ تهیونگ؟

وقتی چشمام رو باز کردم قلبم ریخت چون جونگکوکی که مقابلم بود داشت... محو میشد.

_اون افسرا رو فریب داد. دیگه مواظبم نیستن. سعی کردم جلوشون رو بگیرم و- و- ولی...

_شماره اتاق و طبقه‌ت؟

با گیجی بهم نگاه کرد.
_مـ مـ من نمیدونم.

_الان گفتی اونجا بودی.

_یادم نیست... وات د فاک

جونگکوک حقیقت نداره. چطور تونستم باورش کنم؟

_چطور میشه ندونی آخه؟

الان نود درصد مطمئنم اون فقط توهم منه.

_خودمم نمیفهمم. یه ثانیه قبل تو اتاقم بودم و یهو اینجا ظاهر شدم. من...

_وات د فاک؟ شوخیت گرفته؟

Schizophrenia?Where stories live. Discover now