13

165 40 4
                                    

زاویه دید سوم شخص

جکسون داخل جیپ پلیس نشست و کلاه کپش رو سر کرد.
_چی باعث میشه یه نفر بزنه یه نگهبان رو بکشه؟

چانیول با فک منقبض گفت:
_این روزا مردم برای خوش گذروندن آدم میکشن.

ماشین رو روشن کرد و به سمت بیمارستان روند.
یکم پیش چانیول و جکسون طی تماسی که دریافت کردن، متوجه شدن نزدیک رودخونه هان قتلی رخ داده. چون زمان ارتکاب جرم نصفه شب بود، هیچ شاهدی وجود نداشت ولی مردم حدس میزدن نگهبان از شیفت شبونه‌ش درحال برگشت به خونه‌ش بوده که یه جانی با چاقو به قتل میرسوننش. نیم ساعت بعد جسدش توسط چند نفر که روی پل قدم میزدن، پیدا شد.

جکسون با بی طاقتی، تند تند پا به کف ماشین میکوبید. پرسید:
_چرا جنازه رو پرت نکرد داخل رودخونه؟ چرا گذاشت همونجا بمونه؟

چانیول یادش اومد بعد از دریافت تماس، بدون اینکه به جونگکوک سر بزنن به سمت محل حادثه رفتن پس پرسید:
_هیچ افسری الان تو اتاق جونگکوک هست؟

جکسون با چشمای بزرگ جواب داد:
_نه فکر نکنم

هر دو به هم نگاه کردن و چانیول سرعت ماشین رو بیشتر کرد.

_یعنی انداختمون تو تله؟

_امکان نداره! بیا مثبت فکر کنیم.

و سرعت ماشین رو لحظه به لحظه بیشتر کرد.

زاویه دید سوم شخص (تمرکز روی تهیونگ)

مامور تحویل غذا آروم به سمت تهیونگ رفت. سر تفنگ همچنان به طرف پسر بود.
_سورپرایز سورپرایز... تو همونی نیستی که جونگکوک رو هول دادی؟ پلیس خیلی احمقه. نمیتونن خیلی راحت بفهمن مجرم واقعی کیه؟ یه کِیس ساده رو چقدر برای خودشون پیچیده میکنن. بیا این داستان رو همینجا تموم کنیم.

هر قدم که مرد بهش نزدیک میشد، تهیونگ هم ناخودآگاه یه قدم به عقب برمیداشت. جونگکوک هم از اون طرف بهش التماس میکرد دستور بده اسلحه رو از مرد بگیره. تهیونگ یه قدم دیگه به عقب برداشت و به گلدون خورد و انداختش. پرسید:
_تو کی‌ای؟

_داری از قصد سر و صدا کنی؟ مگه نمیدونی اینجا دورترین اتاقه و هرچقدر چیز میز بشکونی و پرت کنی کسی نمیشنوه؟

تفنگ رو به جیبش برگردوند. روی صندلی نشست و به تهیونگم اشاره زد همین کار رو بکنه.
_یه دلیل بهم بده که بهت رحم کنم.

جونگکوک:
_هرکاری میگه انجام بده. برو و بشین. حواسش رو پرت کن.

تهیونگ بدون اینکه نگاهش رو از اسلحه‌ی تو جیب مرد بگیره، روی کاناپه نشست.

جونگکوک تفنگ رو بردار. از جیبش بردار.

تهیونگ همین جمله رو بارها تو ذهنش تکرار کرد ولی اتفاقی نیفتاد. پس اول به جونگکوک و بعد به اسلحه نگاه کرد و ازش خواست تفنگ رو برداره.

_هیچ دلیلی داری که دلم به حالت بسوزه؟

تهیونگ که تک تک حرکات جونگکوک رو میپایید، جوابی نداد.

بردار بردار بردار

دست جونگکوک از بدن مرد رد شد و آه تهیونگ رو درآورد.

جونگکوک موهاش رو کشید و لبش رو گاز گرفت و گفت:
_فاک... الان چیکار کنیم...

ناگهان حرفش رو قطع کرد و به در اتاق نگاه کرد.

ادامه داد:
_تهیونگ یکم وقت کُشی کن... الان برمیگردم.

از در رد شد و رفت.

_هیچ دلیلی نداری؟ بجنب داری وقتم رو هدر میدی.

تهیونگ ترسش رو مخفی کرد و مستقیم به چشمای مرد خیره شد.
_تو جونگکوک رو مُرده میخواستی. من این کار رو برات کردم.

_نه نکردی. نصفه نیمه کشتیش.

_به هرحال که نصف مُرده.

_چرا هولش دادی؟

_تهیونگ هیچی نگو...اینجا دوربین کار گذاشتن. پلیس اینجاست... فقط یه چند دقیقه دیگه میان.

تهیونگ آه آسوده ای از برگشت جونگکوک زد.

_من هولش ندادم.

مرد از روی صندلی بلند شد و گفت:
_واقعا؟ داری دروغ میگی؟

_چرا باید دروغ بگم؟ دلیلی ندارم. حتی یه هفته خبر نداشتم آسیب دیده.

_همین الان خودت گفتی برام کشتیش.

_فقط میخواستم حواست رو پرت کنم. اون احمقی که گفتی احیانا خودت نیستی؟ چطور میتونی تو همچین موقعیتی بخاطر حرف زدن وقتت رو تلف کنی؟

صدای قدم هایی از پشت در اتاق اومد. مرد به در نگاه کرد و تفنگش رو درآورد و به سمت تهیونگ نشونه گرفت.
_توی حرومزاده

همون لحظه در باز شد.

افسر پارک و افسر وانگ در حالی که نفس نفس میزدن اسلحه هاشون رو به سمت مرد نشونه گرفتن.
_حرکت نکن

جونگکوک:
_تهیونگ میخواد به سرت شلیک کنه جاخالی بده.

تهیونگ اینقدر شوکه بود که نمیتونست حتی یه انگشتش رو تکون بده. جونگکوک بارها ازش خواست بشینه و جاخالی بده.

قبل از اینکه مرد فرصت کنه به تهیونگ شلیک کنه، جکسون به بازوش شلیک کرد که باعث شد تفنگ از دستش بیفته. بعد از اینکه یه گلوله دیگه هم به پاش شلیک شد، تعادلش رو از دست داد و زمین خورد.
افسر پارک با چابکی تفنگ رو از روی زمین برداشت و بعد به هر دو دست مرد دستبند زد.

_تماس بگیر و تقاضای نیروی پشتیبان بده.

جکسون سر تکون داد و موبایلش رو خارج کرد.

-------------------------------------------

افسر کیم همونطور که وارد اتاق میشد پرسید:
_تو کیم تهیونگ هم مدرسه ای جئون جونگکوک نیستی؟

_بله خودمم.

نامجون روی صندلی نشست و گفت:
_اتفاقا میخواستم باهات صحبت کنم. خوشحالم اینجا دیدمت.

_اگه ازت پرسید اینجا چیکار میکنی به سادگی جواب بده میخواستی هم مدرسه‌ای‌ـت رو ملاقات کنی تا اظهار ادب کرده باشی. زیاد حرف نزن چون ممکنه چرت و پرت بگی.

تهیونگ نگاه گیجی به افسر انداخت و پرسید:
_درمورد چی؟

_آقای جانگ میخواد پرونده قتل مادرت رو دوباره به جریان بندازه.

Schizophrenia?Where stories live. Discover now