Chapter 28

216 45 107
                                    


"چانیول"

بالاخره آخرین مکالمه ی تلفنیش به اتمام رسید و تماس رو قطع کرد، با کمی خستگی موبایلشو روی میز انداخت و به صندلی راحتش تکیه داد و پلکاشو محکم روی هم فشرد.
جونگین تمام مدت رو به روش نشسته بود و حتی اونم چندتا تماس گرفته بود تا بتونن قضیه ی قرار گذاشتن سهون و جویی رو کاملا از رسانه ها پاک کنن و این خبر رو با یه مقاله ی کوتاه تکذیب کنن.
حواسش کاملا به چانیول بود و میتونست حس کنه که کنترل اوضاع اونو امروز به اندازه ی کافی خسته کرده. شانس بد امروز توی شرکت کارای زیادی برای انجام دادن داشتن اما بهرحال جونگین نمیخواست چانیول رو تحت فشار بذاره.

_هیونگ بهتره تو بری خونه و استراحت کنی، من حواسم به همه چیز هست.

به محض اینکه جونگین این حرفو زد چشمای چانیول کاملا باز شد و دوباره صاف روی صندلیش نشست و بدون اینکه با اون چشم تو چشم بشه مشغول تا زدن آستینای پیرهن سرمه ایش شد و سرشو تندتند به دو طرف تکون داد.

_نه نه، نیازی بهش نیست، باید امروز کارامو تموم کنم.

جونگین هنوزم با نگرانی نگاهش میکرد و دنبال راهی برای قانع کردنش بود اما با شناختی که ازش داشت میدونست چانیول توی کار لجباز تر از این حرفاست.

_بنظر خسته میای.

چانیول چندلحظه ای روی صندلیش آروم گرفت و بی حرکت نشست. خسته نه...اما فکرش حسابی درگیر جویی بود. اتفاقات امروز باعث شده بود نگران وضعیت اون بشه و تنها چیزی که کمی خیالش رو راحت تر میکرد این بود که مینا به بوسان رفته بود و حداقل امروز رو کنارش بود.
دوباره با همون لبخند همیشگی روی لب هاش سرشو به دو طرف تکون داد تا به جونگین اطمینان بده.
اون تسلیمش شد و در نهایت از روی کاناپه بلند شد، هردو دستاشو توی جیبای شلوار سرمه ایش کرد و رو به چانیول ایستاد.

_خیله خب دیگه اصرار نمیکنم، اما هروقت خسته شدی برگرد خونه، منشی ایم هم برسون خونش چون من کاری باهاش ندارم.

چانیول با شنیدن اسم نایون با چشمای درشتش زیر چشمی نیم نگاهی به جونگین انداخت و سریع نگاهش رو دزدید و کوتاه جوابش رو داد.

_خیله خب.

جونگین خوب متوجه این تغییر ناگهانی تو چهره ی چانیول و تحلیل رفتن صداش شد و حالا که خیالش راحت بود اون نگاهش نمیکنه با شیطنت نیشخند زد، اما چیزی نگفت و سریع از دفتر چانیول بیرون رفت.
بعد از رفتنش چانیول سرشو بالا آورد و دوباره محکم کمر خودشو به تکیه گاه صندلیش کوبید و نفس عمیقی کشید.
هنوزم حرفایی که اون روز توی باغ به نایون گفته بود رو به یاد داشت و منتظر جوابی از اون بود.
باور اینکه به نایون گفته بود عاشقش بودن رو امتحان کنه هنوزم برای خودش کمی سخت بود اما از خواسته ی خودش مطمئن شده بود، دلش میخواست رابطش با نایون پیشرفت کنه و دیگه فقط یه رئیس و منشی معمولی نباشن و حالا اولین قدم رو برداشته بود.

𝑭𝒂𝒕𝒆 𝑶𝒇 𝑳𝒐𝒗𝒆  ᶜᵒᵐᵖˡᵉᵗᵉᵈ✓Onde histórias criam vida. Descubra agora